اگر نمیتوانم دستانت را بگیرم، اگر میترسم، کاری میکنم تو دستانم را بگیری. اگر بازیهای کودکانه هم جواب ندهد خود را غرق میکنم. امکان ندارد مرا نبینی که به خاطر تو غرق میشوم نه؟ دستانت را پیش چشمانم میبینم؛ مرا دعوت به بالا آمدن میکنند. در حالی که غرق میشوم بالاخره دستانت را میگیرم. حالا که غرق میشوم خودت آنها را به طرفم دراز کردی نه؟ میدانستم جواب میدهد.
اما یک چیز را به من بگو پس چرا با اینکه دستانت را گرفته ام هنوز در حال غرق شدنم؟
+دارم اذیت میشم که نمیتونم بلندتر بنویسم
تو خیلی عجیبی. همه جا ازت یه اثری هست، صدات، اسمت، وسایلت، اما خودت هیچوقت در دسترس نیستی.