~به نام خدا~

هر آدمی روش مخصوص خودش رو برای زندگی کردن داره. اینکه چطوری تلاش کنه، چطور به کارهاش برسه، چطور احساساتش رو کنترل کنه، چطور حرف بزنه و فکر کنه و... با این حال من حس می‌کنم کاملا گم شدم. نه فقط برای پیدا کردن مسیرم و روشم، برای زندگی کردن. اگر خودم باشم خیلی چیزا مختل میشه و این باعث میشه بترسم و سردرگم بشم. اگر خودم باشم فقط از قدرتی که اینترنت بهم میده استفاده می‌کنم. شاید برای بقیه مسخره به نظر بیاد ولی من واقعا توی اینترنت غرق میشم و این می‌ترسونتم. یعنی این من واقعیه؟ کسی که نمی‌تونه خودش رو کنترل کنه؟ کسی که نمی‌دونه چی می‌خواد؟ کسی که حتی وقتی قدم اول رو بر می‌داره بازم نمی‌تونه کار رو تموم کنه؟ می‌ترسم جوابم به این سوالا آره باشه. از طرفی می‌پرسم این من واقعیه؟ یا فقط یه دید اشتباهه که از خودم دارم؟ اگر این منم پس چرا نمره‌های خوبی دارم؟ اگر این منم پس چرا خیلی چیزا درست پیش میره؟ خودم هم گم شدم. گیج شدم. نه، من همیشه آدمی نیستم که نمی‌تونه خودش رو کنترل کنه اما توی موقعیت‌های حساس زیادی کنترل زندگیم و خودم رو از دست می‌دم. این چیزیه که شاید بیشتر از یک ساله دارم به درست کردنش فکر می‌کنم و هربار به خودم میام و می‌بینم هنوزم همون آدمم. می‌خوام تغییر کنم اما ناامیدم. "دوسال نتونستی بابا. چی کار ممکنه بتونی بکنی؟" ولی صدای خودم و باورام رو می‌شنوم که میگن این ناامیدی همش بهونه‌ست. مگه میشه آدم نتونه خودش رو تغییر بده؟ هرچیزی هم ناممکن باشه، هر چیزی هم که از کنترل من خارج باشه، تغییر دادن خودم قطعا ممکنه. قطعا می‌تونم فقط با اینترنت محتوای مفید رو مطالعه کنم، پیامی که باید رو بدم، پیامی رو دریافت کنم و جز این دیگه کاری با اینترنت نداشته باشم. فقط برای استراحت چند روز در ماه کارای دیگه هم بکنم. یعنی میشه؟ آره، قبلا هم که بهش جواب دادم، باید بشه. می‌دونی فقط می‌خوام از زمانم درست استفاده کنم. می‌خوام همه‌ی کارهای مهم و ضروری روزانه‌م رو انجام بدم و از هیچی عقب نمونم. نمی‌خوام از زندگیم عقب بیفتم. خسته شدم از اینکه useless و بی‌کار بودم. بخوام روراست باشم فکر تغییر می‌ترسونتم. همش یه سری فکر و ایده از سرم رد میشن که خوب می‌دونم فقط برای اینن که تغییر رو دور بزنن. "آسون بگیر بابا." "حالا نمی‌خواد اونقدر هم محدودیت ایجاد کنی فقط یه کم" ولی من یه چیز جدید یاد گرفتم. الان دیگه می‌دونم ترک موقعیت یا دقیق‌تر بگم، بستن تمام راه‌هایی که به اینترنت دسترسی دارن، موثرترین راهه. احتمالا واسه همینه که میگن دوستای مجازی نداشته باشین. چون یه فکر به فکرام اضافه شده. "پس دوستام چی؟ اونا که جزو قسمت غیرقابل کنترل نیستن. اونا دوستامن!" آره اونا دوستامن ولی تعامل با اونا باعث میشه دوباره بخوام کارهایی رو انجام بدم که زندگیم رو از کنترلم خارج می‌کنن. تازه می‌دونی چی؟ بودن توی اینترنت به این معنی نیست که داشتم با دوستای مجازیم حرف می‌زدم! توی این مدت واقعا چقدر با دوستای مجازیم بودم؟ یه جورایی این موضوعِ زیاد با اینترنت و گوشی کار کردن باعث شده حتی با دوستای مجازیم هم کمتر وقت بگذرونم! اینکه کمتر می‌نویسم هم به خاطر اینترنته. اینکه کمتر می‌خونم. حالا می‌فهمم چرا هی تلاش کردم تغییر کنم و نتونستم. چون هر بار به افکاری که سعی می‌کردن از تغییر فرار کنن آگاهانه گوش کردم، بهونه آوردم، اینترنت رو روشن کردم و غرق شدم. این دفعه اما، تمومه. آروم آروم خودم رو محدود و محدودتر می‌کنم و کنترل رو به دست می‌گیرم. بعد دوباره محدودیت‌ها رو آروم کم می‌کنم. شاید این‌ دفعه بشه. این دفعه دارم آگاه‌تر و مصمم‌تر قدم بر می‌دارم. این دفعه می‌خوام همه‌ی افکار دورزننده رو دور بزنم. همه رو از یه گوش بشنوم و از اون یکی گوش در کنم.

اهدافم برای سال جدید  گفتنی نیستن فقط امیدوارم توی 1402 یادم نره فکر کنم و تا اخر سال پیشرفت کرده باشم نه پسرفت.

+ فکر کنم این روی نوشتن برای من واقعی‌ترین و پراستفاده‌ترین چهره‌ش بوده. کلماتی که به فکر کردنت، تصمیم گرفتنت و مصمم کردنت سرعت می‌بخشن. 

++ من مطمئن نیستم اما بعد از یه تحقیقی که در مورد اعتیادهای رفتاری داشتم نمی‌تونستم این فکر رو از سرم بیرون کنم که "موژان تو به اینترنت اعتیاد داری و حتی علم هم این نظریه رو ساپورت می‌کنه." پس شاید به این امید که ترک کنم؟ :>>

+++ قالب هم اونطوری که می‌خواستم نشد. می‌خواستم پر از رنگ باشه اما شلوغ شد. با این‌حال بازم خوشگل و دوست داشتنیه...:دی

این عکس هم توی پست چند روز پیش گذاشته بودم ولی برش داشتم و جز دو یا سه نفر کسی ندید. پس این شما و این عکسی که با روح و روانم بازی می‌کنه(تازه اگر بدونید کجای کتاب مطرح می‌شه بیشترم با روح وروانتون بازی می‌کنه.TT):