۲ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

?What's my definition of success

     تا حالا از خودت پرسیدی تعریفت از موفقیت چیه؟ شاید به نظر بیاد سوالی شبیه به "هدفت چیه؟" یا "دوست داری ۱۰ سال دیگه خودت رو کجا ببینی؟" باشه اما به نظرم یه کم عمقش بیشتره. به نظرم این سوال با ارزش‌ها و عقاید دیگران که توی مغزمون نهادینه شده یه کم بازی می‌کنه. این واقعا تعریف من در مورد موفقیته یا همون چیزیه که هزاران بار اینور و اونور شنیدم؟ یه سری از تعاریف هم زیادی کلین. "موفقیت برای من زمانیه که کلی پول داشته باشم." "تحصیلات عالی." چه می‌دونم کلی جواب وجود داره خودتون حتما چندتا به ذهنتون می‌رسه.

     وقتی به تعریفی که از موفقیت دارم فکر می‌کنم کلی موضوع توی ذهنم جاری می‌شه. از شخصیت گرفته تا شغل و حتی تفریح ولی اینم دیگه زیادی جزئیه. «بجنب کالیستا، بهم نگو این همه مدت نمی‌دونستیم دنبال چی هستیم.» آره خب نمی‌دونستم دنبال چی بودم جالبه همیشه می‌دونستم من هدف خاصی ندارم اما یکدفعه متوجه شدم موضوع فقط هدف نیست. آدم اول باید بدونه اصلا چرا می‌خواد هدف داشته باشه، برای خودم اینه که بتونم زندگی رو با یه انگیزه‌ای ادامه بدم. اما چرا اصلا می‌خوام زندگی رو ادامه بدم؟ فکر کنم چون یهو متوجه شدم وجود دارم و دیدم خیلی از آدما از وجودشون لذت می‌برن. منم دلم می‌خواد از وجودم لذت ببرم. وای اصلا چرا سوالاتم رو از موفقیت شروع کردم؟ آدم همینطوریش هم می‌تونه از زندگی لذت ببره. ولی فکر کنم این یکی از همون عقیده‌هاییه که نمی‌دونم از کجا توی ذهنم اومدن. "موفقیت شادی میاره." پس حالا باید موفقیت رو تعریف کنم. عبارت "موفقیت شادی میاره" خیلی مبهمه. هر چی بیشتر بهش فکر می‌کنم موفقیت بیشتر و بیشتر شبیه یه‌سری حروف به هم چسبیده بی معنی به نظر می‌رسه. پس خودم باید بهش معنا بدم. خودم تعریفش کنم. سوال چالش برانگیز و جالبیه. (هرچند به خاطر پاسخ‌های تودرتو و گوناگونم یه کم هم عذاب‌آوره.) "تعریف من از موفقیت چیه؟

+ الهام گرفته شده از آهنگ Hope از NF.

  • نظرات [ ۴ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • جمعه ۱۷ آذر ۰۲

    برق

        دلم می‌خواد لبخندت رو و خنده‌ت رو بریزم توی یه شیشه و تا ابد نگاهش کنم و بهش گوش کنم. تقویم بوی خیانت میده اما امروز رو به عنوان یه روز بزرگ، یه روز جدید و بی نقص، توی ذهنم ثبتش می‌کنم. دیگه نمی‌خوام قایم بشم. اتوبوسی که دختر مو قرمز توی پاییز از دست داد، از دست نمی‌دم، خودم رو به تو می‌رسونم و به این فکر می‌کنم که بهت چی بگم.

        شرلی درست می‌گه، آدم‌ها تا وقتی چیزی رو ندارن براش ذوق و میل بی انتها دارن. من هم فقط مجنونی هستم که با نداشتن لیلیش کنار اومده و به این فکر می‌کنه آیا می‌تونه ذوقش رو تبدیل به دلیل خوشحالی لیلیش کنه یا نه. من می‌خوام چای بخورم و تا جایی که می‌تونم به تو فکر کنم و بعد با لبخندی که از تصویر لبخندت به لبم اومده، زندگیم رو ادامه بدم. مهم نیست چقدر می‌ترسم فقط امیدوارم شادیت رو ببینم و وقتی ناراحتی دستای سرد و مضطربم رو نادیده بگیرم و برای لحظه‌ای فقط یه آغوش باشم. نه عاشق و نه مجنون. فقط یه آغوش.

        گاهی به این فکر می‌کنم چقدر آدم متفاوتی شدم و متوجه می‌شم دارم آسیب می‌بینم. اما می‌خوام سلامت بمونم. نمی‌خوام روزی برسه که کسی (یا حتی خودم) فکر کنه مسبب حال بدم تو بودی. باید تنگی نفس، تپش قلب و خواب‌های پریشونم رو پشت سر بذارم، از بین ببرمشون، و روی بیشتر کردن لبخندات تمرکز کنم. اگر  حالم خوب باشه آدم خوبی می‌شم. اگر حالم خوبه باشه می‌تونم تلاش کنم و قدرت تفکر توی دست خودم می‌مونه. اگر حالم خوب باشه می‌تونم بدون خراب کردن جلوه بی نهایتت کنارت باشم. لبخند لبخند مهربانی لبخند زیبایی برق لبخند توانمندی لبخند لبخند. اگر زیادی بهت فکر کنم دیوونه می‌شم ولی باز هم نمی‌تونم جلوی خودم رو بگیرم. چه اشکالی داره ذهنم با تو پر بشه وقتی جز زیبایی چیزی نداری؟ اصلا بذار روحم پرواز کنه و با لبخندت مست بشه.

         

    + داشتم فکر می‌کردم چطور این نوشته رو که فقط توصیفی از احساساته در قالب داستانی در بیارم که بتونم بهش آغاز و پایانی بدم. ولی گفتم بذار برای یکبار هم که شده احساسات رو رها کنیم. می‌خواستم درگیری‌های این مجنون رو با زندگیش نشون بدم و برای تاثیر عشق روی روند زندگیش چیزی بنویسم اما در نهایت دیدم این کار از دست من برنمیاد. بذار این فقط یه قاب از احساسات باشه. قابی که شاید جز خیالات ذهنیم چیز دیگه‌ای نباشه.

  • نظرات [ ۹ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۹ آذر ۰۲
    آستریا همیشه میگه انسان ها قوی تر از چیزی‌ان که خودشون فکر می‌کنن.

    +امیدوارم ازاین وب حس خوبی بگیری.:)