به نام آرام کننده ی دل‌ها

    ذهن آشفته‌ام برای یافتن آرامش تقلا می‌کرد. به طرف پنجره ی ماشین برگشتم بلکه بتوانم به آرام یافتن او کمک کنم. حشره‌ای کوچک و خوشرنگ به پنجره چسبیده بود و به نظر می‌آمد از ماشین سواری و هواخوری لذت می‌برد. بدنش مانند سنجاقک باریک بود. حدس زدم از خانواده ی سنجاقک ها باشد. بال‌های نازک و شفافش برای خود در باد می‌رقصیدند و من در عجب بودم که چگونه نه بال‌هایش آسیب می بینند نه خودش از روی پنجره کنده می شود.

    پس زمینه ی سنجاقک از آسمان شب و پیاده رو و درختان کاشته شده توسط شهرداری به چراغ‌های قرمز ترافیک تغییر پیدا کرد. آسمان و درختان حالا به اندازه ی نورها دیده نمی‌شدند اما باز هم جلوه ی خاصی به منظره ی رو به رویم می‌دادند.

    همه ی مدتی که مجذوب آن حشره ی ناشناس و زیبایی بیرون پنجره شده بودم موسیقی‌ای آرامش‌بخش مرا تا دنیای آرامش دنبال کرده بود.

    به این فکر کردم که چگونه حشره‌ای کوچک توانست در توفان ذهنم پناهگاهم بشود.

+امیدوارم توانسته باشم برایتان آرامش را به ارمغان بیاورم.*--*