ماه کامله مهربونم. دوستت دارم. انقدر دوستت دارم که به خاطر شدتش اشک میریزم. به خاطر شدت خوشحالیم از داشتنت اشک میریزم عزیزم. میدونم چه حس بدیه وقتی یه نفر از شدت دوست داشتنت جلوت اشک میریزه و تو نمیدونی باید چیکار بکنی و حس بدی میگیری به همین خاطر این اشکها رو همونطور که به ماه کامل نگاه میکنم و برات مینویسم، پنهان میکنم. به تو فکر میکنم. به زیباییت و کامل بودنت، درست مثل ماه. فکر کردن به تو قلبم رو به درد میاره چون اونقدری که ارزشش رو داری برات وقت نمیذارم و اونقدری که لایقشی بهت عشق نمیورزم. فقط میتونم کنارت بشینم، باهات بخندم و بهت فکر کنم. همونقدر که برات بهترینا رو میخوام، قلبم خودخواهی میکنه. دوست دارم کنار خودم نگهت دارم، دور از هر پیشرفتی اما توی آغوش گرم خودم. ولی نمیشه. از تو یاد گرفتم خودخواه نباشم، خودخواه نبودن درسیه که خودت بهم یاد دادی و من باید چیزهایی که ازت یاد گرفتم رو بهت برگردونم و همونقدر که تو در برابر من بخشنده بودی در برابرت بخشنده باشم. لحظههایی زیادی که کنار هم گذروندیم همیشه مایه آرامشم خواهند بود، لحظاتی که تو به وجودشون آوردی. لحظاتی که شاید اون موقع نمیدونستم قراره چقدر برام ارزشمند باشن. از داشتنت به خودم میبالم و شرمسارم از اینکه نمیتونم پا به پای خوبیت قدم بردارم. راستش میترسم از تصویری که از من توی ذهنت داری ولی بازم میبینم که دست و دلبازانه مهربونیت و دوست داشتنت رو نثار من میکنی و امیدوار میشم. امیدوار به اینکه به نظرت ضعیف و ناتوان نیستم. امیدوار به وجود تصویری خوب از خودم توی ذهنت. اما خب هر تصوری هم که ازم داشته باشی و هر حس بدی که بهم داشته باشی نمیتونم دست از دوست داشتنت بر دارم چون برخلاف خیلی از آدمای دیگه که دوستشون داشتم یا دارم تو زیباترین نقشها رو در زندگی من داشتی و کارهای ارزشمندی برام کردی.