خیلی هفته پیش موقع رفع اشکال تست ریاضی که بیشتر از نصف کلاس از ترس شلوغی ها مدرسه رو ترک کرده بودن یکی از بچه ها اینو روی دستم کشید و عمیقا دوسش دارم.:") حال میکنین یه جوری عکس گرفتم انگار دستم از توی سایه اومده بیرون؟

به قول ثنا آههه یامته کوداسای.XD (معنیشم میشه استاپ ایتِ جین.XD)

واقعیت اینه که یادم نیست چی میخواستم بگم.

حرف خیلی زیاد داشتم و اگه این مدت از نوشتن توی اینجا دری نمیکردم احتمالا 500 هزار تا پست گذاشته بودم تا الان.

ولی الان که فکر میکنم اگر واقعا برای هر یه اتفاق توی هر روز یه پست جدا میذاشتم 200 تا میشد.

من فکر میکنم تا الان توی این عمر فانیم سه چهارتا کلاس نویسندگی رفتم. دوبارش توی دبستان بوده یه بارش بیرون بوده یه بارش هم همین امسال توی مدرسمونه و قطعا و 100% امسال بهتریییین کلاس نویسندگی عمرم رو دارم تجربه میکنم. معلممون آدم خیلی باحالیه و از درون یه نوجوون 15 ساله اس و از بیرون یه خانم 34 ساله ست.(شایدم ما نوجوونای 15 ساله ی از درون 34 ساله ایم.XD) تاریخ و جامعه شناسی خونده .

این اولین باره که یه معلم اینقدررر میتونه باعث بشه توی کلاسش راحت باشم و اعتماد به نفس داشته باشم. واقعیتش علاوه بر اینکه دیگه از نشستن روی زمین، گفتن ساکت باشین به بقیه موقع خونده شدن کتاب و سوالای زیاد پرسیدن در مورد مکاتب ، خجالت نمیکشم، دیگه از وجود اون قسمت منحرف ذهنم هم خجالت نمیکشم. چه اشکال داره یه کم منحرف باشیم؟^^ 

آقاااا من یه هم سرویسی دارم که اونم جدید محسوب میشه. ولی لامصب اینقدرررر اجتماعیه همکلاسیای منو از خودم بهتر میشناسه.(تجربی هم هست و هیچ صنمی با هم نداریم.با یازدهمی ها هم دوسته تازه.) و نمیدونین چقدررررررررررررررررررررررررر بهش غبطه میخورم.TTTTTTTT واقعیتش من روی همههههه ی همکلاسیام کراشم. از کراش منظورم اینه که به نظرم آدمای خیلی باحالین و به معنای واقعی کلمه تشنه ی شناختنشونم اما نمیدونم چجوری برم و باهاشون یه مکالمه ی دوستانه بکنم که لکنت نگیرم. من وقتی با بچه های کلاسمون یا کلاس های دیگه حرف میزنم لکنت میگیرم. لکنت نه اینکه توی ادای خود کلمات مشکلی پیدا کنم در واقع توی کنار هم چیدن کلمات مشکل پیدا میکنم. اینطوری که یه کلمه رو میگم و کلمه ی بعدی رو دوثانیه بعد و همینطوری دونه دونه، دو ثانیه دو ثانیه.

من یه ویژگی عجیب دارم که جدیدا بهش پی بردم(قبلا هم میدونستما ولی دلیلشو نمیدونستم.). کوچکترین نزدکی یا لمسی با کسی که خودم بهش اعتماد دارم باعث میشه خیلی خوشحال بشم و دلیلش هم اینه که حس میکنم طوری نیستم که آدما به قدری ازم بدشون بیاد که مشکلی داشته باشن بهم نزدیک بشن یا ازم بترسن. یه جورایی بهم این حسو میده که بهم اعتماد شده و این برای من خیلی ارزش داره. 

شاید به نظرتون مسخره بیاد که دیگه مردم در این حد بهت اعتماد میکنن... اما خب نمیدونم. شاید به خاطر اینکه خیلی به نزدیک بودن به بقیه و بغل و حتی لمس دست و این چیزا عادت ندارم نزدیکی در این حد برام یه چیز ایده آل باشه که باب انتظار، عادت و میل مغزمه.

جدیدا خیلی از بخش های خودم دارن برام روشن میشن. حتی یه وقتایی میفهمم چرا فلان جمله رو گفتم. انگار که از حرف زدنم و مدل چیدن جمله م یه الگو پیدا کردم و میفهمم ناخودآگاهم چرا داره از این الگو استفاده میکنه. این برام خیلی لذتبخشه.:"))))

کلاس داستان نویسیمون(مجاز از معلم داستان نویسیمون) گفت دیگه وقتشه سوژه هامونو پیدا کنیم و من خیلی ذوق زدههههه‌م و اگر بچه های کلاس غر بزنن که سوژه نیست و چه غلطی کنیم و اینا میزنمشون. چون من میخوام سوژه شونو بشنوم حس میکنم سوژه های خفنی پیدا کنن.

راستی به جز بچه های کلاسمون رو بچه های کلاس داستان نویسیمون هم خیلی کراشم. قطعا از کسایی که نوشتن رو انتخاب میکنن انتظار نمیره کراش نباشن. :دی

میدونین چی جالبه؟ من با کسی دوستم که اگر باهاش دوست نبودم به نامحبوب ترین آدم زندگیم تبدیل میشد ولی الان بهش اهمیت میدم.

درسته گاهی باید کمتر باهاش وقت بگذرونم چون یه سری عادات رفتاریش باعث مضطرب شدنم میشه و با یه سری حرفاشم خیلی مخالفم (اما اینکه همش با هم بحث کنیم خوب نیست.XDTT) ولی خب بازم دوستیم.:>

بعد با یکی دیگه از دوستام قشنگ مثل سگ و گربه‌ن به خدا نمیخوام خنده م بگیره ولی دعواهاشون خیلی غیرمنظقیه اما درکشون میکنم و در عین حال خنده‌م هم میگیره.XDTT

نیمکت پشتیمونیم خیلی سوجن. یکیشون در مواقع ضروری یه تیکه هایی به معلما میندازه اصلا...XDDD البته به بچه ها هم تیکه میندازه ولی اونا خنده دار نیستن و من خنده‌م هم بگیره نمیخندم. معلما خودشون یه جورین ولی بچه ها حقشون نیست.

یه وقتایی خود منم سرکلاس حاضر جواب میشم. مخصوصا سر ادبیات که معلممون واقعا یه چیزای فضایی میگه و بعد میگه چرا شما ها اینقدر کندین؟ لعنتییی آخه تو خودت داری درس یازدهم و دوازدهم هم به ما یاد میدی بعد انتظار داری این حجم از اطلاعاتو توی دو دقیقه توضیح بدی؟ توضیحای خودت زمان میگیره.(تازه بهش میگیم اینا مال سالای بعده میگه نمیخواد شما بلد باشین. بعد میپرسیم یعنی توی امتحان نمیاد؟ میگه چرا میاد."-") ولی خب آدم باحالیه نمیشه اینو انکار کرد.XD یه بار یکی از بچه ها گفت هوا گرمه گفت لباساتو در بیار ما هم لذت میبریم.XDDDD یه جا دیگه هم توی درس چشمه داشتیم: "سبزه بوسه زند بر سر و دوش چشمه" بعد گفت سر و دوش مجاز از کل وجود. بعد ما یه کم خندیدیم. گفت: چرا میخندین؟؟؟ به جز صورت جاهای دیگه رو هم میشه بوس کرد و خودشم پاره شده بود.XDDD 

یه بارم برامون یه داستان شاهنامه رو تعریف کردم:")

یه جا دیگه هم، به جایی رسیدیم که یکی از بچه ها از حافظ یه مصراع گفت که معلممون پاره شدااا.XD اگه در مورد اون مصراع کنجکاوین: "حیف باشد بر چنین تن پیرهن".XD

معلم دینیمون یه آدم بی منطقیهههه که نگو. امروز دوستم میگفت هرکلاسی بیشتر باهاش جر و بحث کرده ازشون امتحان سخت تری گرفته.:/ به یکی از بچه های تجربی یه توهینی کرده که اصلا روم نمیشه بگم. چطوری معلم دینی خودش اینقدر ذهن خراب و بدبینی داره واقعا؟

دیگه برم زیادی حرف زدم.

(وقتشه چیز کنم. آهان. یه متن درست حسابی بنویسم و یه سر و سامونی به وضعیت نوشتنم بدم.)