به نام متصل کننده ی نخ های قرمز
این اتاق را ساختهاند که با هم، با موسیقی، دست در دست هم، چشم در چشم، برقصیم. پاهایمان را مانند همدیگر عقب و جلو ببریم اما من برایت ناز کنم، الگو را به هم بزنم و دور خودم بچرخم تا تو نزدیکتر آیی. من ناز میکنم تا تو قدم اول را برداری. بعد که دستم را دوباره میگیری، دستت را محکمتر میگیرم و سرم را به قلبت نزدیک میکنم تا با هر تپش، وجودت را به قلبم یادآور شوم و او با هر تپش تو میتپد. در واقع من به خاطر تو زندهام. عشق ما مانند عشق ژولیت و رومئوست اما قول بده اگر مرا دیدی که روی زمین دراز کشیدهام و دستانم سرد است سم را به لبانت نزدیک نکنی حتی اگر هیچوقت بیدار نشدم هم این کار را نکن. این کاشیها، فرشتههای گچی و سقف سفید صدای پاهای مرا به تو یادآوری خواهند کرد. آنها مرا برای تو تصویرسازی خواهند کرد که میچرخم و موهای سیاهم را با دامن سفیدم به رقص در میآورم. آنها زمزمههای آراممان که با حرکات آرام پاهایمان همراه میشدند به تو یادآوری خواهند کرد. پس برای بار آخر تو قدم اول را بردار و اجازه بده صدای زتدگیم را بشنوم. سقف زیباست وقتی در آغوش تو به آن نگاه میکنم.