~به نام خداوند نگهدار~
یکی از چیزایی که من خیلی باهاش درگیرم نگرانی از مغرور شدنه. فکر میکردم دیگه این نگرانی درونم مرده ولی نه هنوزم نفس میکشه. نمیدونم از کی شروع شد اما یادمه سال ششم به خودم اومدم و دیدم نمرهم خیلی خوب شده و بچه ها دارن بهم تبریک میگن ولی من سعی میکنم لبخند نزنم که کسی فکر نکنه مغرور شدم و کسایی که نمرشون بد شده با دیدن لبخند من نمک روی زخمشون پاشیده نشه. این رفتار که به خاطر ترس از مغرور شدن بروز میدادم احتمالا توی چشم دیگران دقیقا برعکس عمل میکرده و باعث میشده فکر کنن چقدر مغرورم. الان رفتارم یه جور دیگه تغییر میکنه. وقتی حس میکنم خیلی خوب عمل کردم، تعریف میشنوم و به خودم افتخار میکنم این فکر میاد سراغم که: « اوه اوه کالیستا خودتو جمع کن الان مغرور میشی» و نتیجهش میشه سرکوب یه سری از احساساتم. لبخند نمیزنم چون حس میکنم زیبا میشم و مغرورم میکنه. خیلی از علایقم رو نمیگم چون ممکنه باحال به نظر بیان. به صورت ناخودآگاه عملکرد ضعیف تری نشون میدم تا دیگه اون حس افتخارو نکنم.
میدونم اشتباهه. من اگر اون حس افتخار و اعتماد به نفس رو توی خودم داشته باشم خیلی قوی تر میشم. وقتایی که موفق میشم حس افتخارو توی خودم آزاد کنم عملکردم به وضوح بهتر میشه. الان که مدت زیادی رو با این نگرانی گذروندم دیگه لازم نیست برای سرکوب حس افنخار تلاشی کنم، با حس کردنش اینقدر مضطرب و uneasy میشم که مغزم خود به خود به عقب میرونتش.
من میخوام با این احساسات بد اضطراب و uneasiness بجنگم. مطمئنم خیلی طول میکشه ولی دلم نمیخواد کسی باشم که سخت به خودش افتخار میکنه. نمیخوام کسی باشم که مجبوره الکی برای سرکوب احساسات خوب و مفید انرژی اسراف کنه.
موفقیت تنها پایانیه که میتونم برای این موضوع بهش فکر کنم. هرچند سخت یه روز با افتخار و اعتماد به نفس شروع میکنم به حرف زدن، نوشتن، ویلن زدن، جواب دادن سوالات ریاضی و....
+ حرفام دلی بودن ولی میخوام حتما حتما به خودتون افتخار کنید و اگر نگرانی ای مشابه من دارین همین الان شروع کنید به مبارزه باهاش. از بقیه نخواید ازتون تعریف نکنن. اون تعریف رو توی عملکردتون و اعتماد به نفستون به جریان بندازین. از کلمات مهربانانه و قشنگ استفاده کنید و برای نشنیدنشون تلاش نکنید. :)