•- روز دوم -•

برای بهترین دوستت بنویس

    هی جیگولی پر از رنگم! امیدوارم حالت خوب باشه یا اگر نیست خوب بشه...

    وقتی دیدم عنوان بعدی نامه نوشتن برای توعه کلی احساس، خاطره و اتفاق به یادم اومد. با به خاطر آوردن همه اون‌ها باعث شد فکر کنم دوستی ما چه مسیر متفاوتی داشته. اون اوایل که باهات آشنا شده بودم تو برام یه فرشته بودی. شاید به نظرت عجیب بیاد ولی اون یادداشت کوتاه کاملا واقعی و از ته دل بود. خیلی یادم نیست چرا اما اون موقع‌ها -سال سوم، چهارم- به طرز عجیبی برام خارق‌العاده و خاص بودی(هرچند الان قابل درکه ولی اون‌ موقع که خیلی نمی‌شناختمت حتما دلایل متفاوتی داشتم.) به همین خاطر جز فرشته طور دیگه‌ای نمی‌تونستم توصیفت کنم. حتی می‌تونی از مامانم هم بپرسی که چقدر ازت تعریف می‌کردم. بعد از چند سال کسی بودی که دلم می‌خواست مدام باهاش بحث کنم. نمی‌دونم دلیلش چی بود که باعث می‌شد یه وقتایی از دستت حرص بخورم یا به در آوردن حرصت تمایل شدید داشته باشم ولی هرچی بود باعث شده بود از فرشته برام تبدیل به مخلوطی از دوست-رقیب(رقیب کلمه درستی نیست اما هرچی فکر می‌کنم جایگزین بهتری به ذهنم نمی‌رسه.) بشی. همین‌طورکه می‌گذشت، صحبت کردن باهات جذاب‌تر می‌شد و دلم می‌خواست بیشتر بشناسمت، حتی کم کم بحث کردن باهات برام لذتبخش شد. همیشه هم بقیه بچه‌ها توی گروه اینطوری بودن که: با هم دعوا نکنین، دوست باشین.xD ولی من واقعا موقع صورت گرفتن اون بحث‌ها حس بدی نداشتم... می‌دونی انگار یه‌جور دست انداختن دوستانه بود. الان که بهش فکر می‌کنم کنجکاوم بدونم تو در موردش چه حسی داشتی... امیدوارم به خاطرشون حس بدی بهت نداده باشم. اینکه چطوری اینقدر نزدیک‌تر شدیم... نمی‌دونم شاید به خاطر زنگ زدنامون به هم بود؟ شایدم وقتی بیشتر همو شناختیم به هم نزدیک شدیم. خیلی خوشحالم بابت همه اتفاقاتی که بینمون افتاد و الان به اینجا رسیدیم. 

    الان وقتی به این فکر می‌کنم که با هم دوستیم قلبم گرم می‌شه. اگر بخوام با کسی صحبت کنم تو کسی هستی که اول به ذهنم میاد. اونقدر بهت اعتماد دارم که احتمالا 80 درصد بیشتر از هرکس دیگه‌ای در مورد من می‌دونی و هیچوقت نگران نیستم که قضاوتم کنی. می‌دونی وقتی ازت نظر می‌خوام یا با هم صحبت می‌کنیم مطمئنم چیزی که می‌گی واقعیه و من خوشحالم که می‌تونم از این نظر بهت مطمئن باشم. اینکه می‌تونم کسی مثل تو رو داشته باشم که حرف زدن باهاش و شنیدن حرفاش اینقدر مطمئن و بدون اورثینک باشه بهم حس خوشبختی می‌ده. بیا یه روز باهم بریم آمستردام و نیویورک و همه شهرهای دیگه‌ای که توی موزه‌هاشون اثری از ونگوگ هست و توشون غرق بشیم.(ترجیحا در مورد این قرارمون به پارتنر آینده‌ت حرفی نزن.:دی) امیدوارم به زودی محتوای صحبت‌هامون برای دیگران قابل بازگو بشه(احتمالا وقتی این اتفاق بیفته که هرچی تونستیم رو گفته باشیم.) و امیدوارم قلبت همیشه به روشنی بتپه.

مرسی که هستی.

از طرف بستیِ تو؟! :'>