بسم الله الرحمن الرحیم
این یه چرخهست که هر دفعه طی میکنم و وقتی به نقطه ی پایان میرسم همون سیر قبلی دوباره شروع میشه. این از اون چرخه های درست و خوب نیست. این چرخه اشتباهه. اصلا نباید چرخه باشه من باید بعد از یه دور به پایان رسوندن این چرخه ازش درس بگیرم، اشتباهاتم رو تکرار نکنم و به جای شروع کردن مسیر قبل یه راه جدید بسازم. راه ساختن سخته. خیلی سخت. همزمان که سعی میکنم با خودم کنار بیام و همه ی اشتباهات کوچیک و بزرگم رو توی سر خودم نزنم، سعی میکنم بفهمم کجای کارم میلنگه. و این برای من سخته. خیلی سخت. دلم میخواد امید و انگیزهای که فقط چند دقیقه تو وجودم زنده میمونه، تا ابد جاودان بمونه اما کسی که برای مسیرش چرخه ی جدید نمیسازه و اشنباه کارشو پیدا نمیکنه خیلی ضعیفه. ضغیف تر از اون چیزی که فکرشو بکنه. من میدونم. میدونم این آدم ضعیف خیلی چیزا ندارن اما هنوزم خیلی چیزا رو از دست نداده مثل پاهاش که میتونه باهاشون ادامه بده و دستاش که میتونه باهاشون بسازه. پس چرا بلند نمیشم و سعی کنم با همین چیزایی که دارم به چیزایی که ندارم برسم؟ چرا بلند نمیشم؟