بسم الله الرحمن الرحیم
- هااااا(خمیازه) ، وای چه خواب خوبی بود.....آه صدای بارون و گنجشک ها توی فصل بهار .... میتونستم با چیزی بهتر از این بیدار بشم؟
بوی خاک نمدار را با یک نفس عمیق استشمام کرد و لبه ی تخت نشست. به کتابخانه ی عظیمش که روبه رویش بود نگاهی کرد و در دل برای چند کتاب با جلد هایی زیبا و داستانی بینظیر نقشه کشید. دمپایی روفرشی هایش را به پا کرد و به طرف پنجره ای رفت که به تراس راه دارد آن را باز کرد و اجازه داد باد و باران کاملا به اتاق راه پیدا کنند. رو به میز داخل تراس گفت:« تو اینجا بمون من میرم صبحونه رو بیارم روت بیب!» و با خنده دور شد و وارد آشپزخانه شد ، نانهای تست را داخل تستر گذاشت و خامه و مربای آلبالو را روی سینی گذاشت. یک لیوان شیر سرد در لیوان مورد علاقهاش ریخت و چند قاشق و بشقاب هم در سینی گذاشت. تا تمام این کارها را بکند نان، تست شده بود. با سینی صبحانه خوشمزهاش وارد تراس شد و با لذت مشغول خوردن شد.
.
.
.
-من شادم ، تو شادی ، حدس بزن چی؟ ما شادیم! .... تو از اون خوباشی نه؟ قیافهات که میخوره اصل جنس باشی
همانطور که چرت و پرتهایش را بلغور میکرد کتاب را از جایش برداشت و با چرخشی فرشته گونه خود را بر روی مبلی کوچک که آنطرفتر بود پرت کرد.
پس از ساعاتی کتاب را با لبخندی بزرگ و چشمانی اشکی سر جایش قرار داد و زیر لب گفت:« خیلی قشنگ بودی.» و لبخندی زد به این صورت:« :") »
.
.
.
مانتوی سفیدش را پوشید ، زمانی که مانتو را میخریدند دوستش گفته بود:« خب چه کاریه یه ملحفه بپیچ دور خودت دیگه ، این خیلی خزه!» با این حال از نظر خودش مانتو خیلی خوشگل و رویایی بود. شال سفیدش را نیز به سر کرد و شلوار سفید هم به پا کرد گویی عروسی است سر تا پا سفید. (هر چند بعد کفشی سیاه به پا کرد که این حرف مرا نقض میکند.) از خانه خارج شد و به دوستش "س" زنگ زد و به او پیشنهاد به شهربازی بروند و دوستش هم که بسیار پایه(بیکار؟)بود قبول کرد. وقتی به آنجا رسیدند اول از همه سوار کشتی صبا شدند ، بعد سوار ترن هوایی شدند ، بعد رفتند تونل وحشت و پشمهایشان ریخت ، بعد هم دیدند حالا که بیرون هستند یک اتاق فرار هم بروند و آنجا هم رفتند ، خواستند خداحافظی کنند و بگویند :«نخود نخود ، هر که رود خانه خود.» که یادشان افتاد ماشین کوبنده نرفتهاند سریع به شهربازی رفتند آنجا هم رفتند و بعد گفتند :« نخود نخود ، هر که رود خانه خود»
.
.
.
برای ناهار برگشت به خانه خودشان و لازانیای فوق خوشمزه ی مادرش را خورد و یک بوس آبدار به او هدیه داد. بعد از ناهار رفت خارج(!) دیدن کلوئی چوآ کلی برایش تعریف کرد:« خانم چوآ میشه الان یه کنسرت بذارید من بیام توی سالن ویلن زدنتون رو ببینم؟» و این شد که کلوئی از بس که مهر او به دلش نشسته بود همان موقع یک کنسرت راه انداخت و چند قطعه ی بسیار زیبا از پگنینی و ویوالدی و چایکوفسکی و بتهوون زد.
.
.
.
زمانی از اتمام کنسرت نگذشته بود که خود را در یک جنگل خوش آب و هوا و سر سبز پیدا کرد سر راهش رودخانه ای باریک دید رودخانه را دنبال کرد که به یک آبشار بسیااار زیبا رسید و همانجا کمی عکس گرفت و خوابید.
.
.
.
عصر شده بود که وارد یکی از کافه ها شد و میلکشیک کارامل با چیزکیک نیویورکی سفارش داد و با خیال راحت نشست و خورد. ناگهان دید چشمانی خوشگل گوشهای از کافه دارد به موبایل نگاه میکند و لبهای آن چشمها میخندد ... او ...لثه ای میخندید! بدون اینکه جلب توجه کند به میز یونگی حرکت کرد.
- ای جانم! یونگیشی خوبی؟
آقای مین از حضوری نگرانی فردی در کنارش ترسیده بود با اینحال فقط نگاهی به او انداخت گفت:« سلام ، آره مرسی تو خوبی؟» اصلا نمیدانید چشمهایش مانند توپ گلف شده بود ، تا این حد به چپگیر؟
-منم خوبم...با احوال پرسیای شما ..................
و همینوطوررررررر صحبت کردند دیدند چقدر تفاهم دارند (نههه در حد یک دوست ...بله بله...فقط دوست) او سراغ بقیه را گرفت که یونگی هم گفت:«توی آن فضای کنسرتند منتظرند منم بروم پیششان. تو هم بیا بشین اون جلو کنسرتو ببین.» بعد هم تمام آلبومهایشان ، تمامی لایت استیک ها ، یک هارد که در آن تمامی برنامههایشان بود و تمامی وینتر پکیج ها را به او داد. میخواست کلید خانه و ماشینش را هم بدهد که او دیگر جلویش را گرفت و گفت:«داداچ جو گیر شدی برو تو کنسرت منم میام.»
.
.
.
شب بود، و زیر بام دنیا خوابیده بود و ماه را نگاه میکرد و از خنکی هوا لذت میبرد.
- مرسی خداااا ، مرسی عزرائیل عزی جوووون ، حقیقتا روز خوب و زیبایی بود و لذت بردم مرسیییییی ، مرسییییییییی عاشقتونم.
(زمزمه): فقط میبینی که امشب اینجا میخوابم لطفا یه مستطیل بالا سر من ببر که بارون رو من نریزه ، مرسی ، عشقمی.
پ.ن:لازم به ذکره که در طول این روز یه عالمه آهنگ هم گوش کردم؟
+ خوش گذشتتتتتتت ، خوشحالم اینطوری شد اولش میخواستم یه جور دیگه بنویسم که الان میبینم این خیلی برام دلنشین تره.
++ دوبارههههه دعوت میکنمممم از عزیزانم :
کاپکیک ، بلا ، آیسان ، آیامه ، شفا ، زینب ، نرگس ، نرگس ، ویلی ، آقای امیر، شیفته ، عشق کتاب ، مائو چان ، لوسیفر ، Drowned ، جیران ، آقای آبی ، Little star
و تشکر میکنم از Devine Girl که استارتشو زد
اگر انجام دادید لطفا بگید بهم
+++آقای آبی هم رفتن ..... با این حال امیدوارم حتی اگر شرکت نکردن ببینن اینجا رو
++++ممنون که خوندید تا اینجا دیگه خودتون برید بنویسید😁💙