به نام خدا
من یه چالش واسه خودم میخوام راه بندازم که بتونم با زور بیشتری برای زندگیم تلاش کنم... و این روزا حالم واقعا خوب نیست ( الان خوبم راستی. 3> ) و هر روز روی یه مودیم که باعث میشه هیچ کدوم از کارای برنامه ام رو درست حسابی انجام ندم.(در مورد این مودی بودن هم کلی چیز فهمیدم... اما دلم میخواد یه کم تحقیق کنم بعد بهتون نتیجه رو میگم.D;) امیدوارم اینکه اینجا منتشرش میکنم و بهم یه حس مسئولیتی دست میده باعث بشه چه حالم خوب باشه چه بد کار هامو رو درست و کامل بهتر انجام بدم. (دلیل خط زدن اون دو کلمه: ما کامل نیستیم.)
خب برنامه ام برای این چالش اینجوریه:
- یه هدف بزرگ مشخص میکنی.
- این هدف رو به قطعات کوچکتر تقسیم میکنی.
- یک یا دو تا از این اهداف کوچکتر رو مشخص میکنی و برای عادت کردن بهش یه بازه 40 روزه رو شروع میکنی.
- پیشرفتت رو توی این چهل روز کامل ثبت می کنی و می نویسی برای رسیدن به ریز-اهدافت چه اقداماتی کردی.
- اگر صلاح بدونی به این 40 روز 10 روز دیگه هم اضافه میکنی اگر نه میری سراغ ریز-اهداف دیگهت.
چالش تا وقتی که خود وبلاگر نخواد تموم نمیشه.
کار امتیازی: وبلاگر میتونه از چالش ایگو استفاده کنه تا چیزهایی که توی مسیر 40 روزه ش یاد میگیره به دیگران هم انتقال بده.
+نمیدونم به این کار امتیازی می رسم یا نه.
++ یکی از نکته هایی که چالش داره اینه که اگر وقتت رو تلف کنی به نوشتن خود پست نمیرسی! پس باید حواست رو جمع کنی.
+++ حالا فقط میمونه اسم چالش. با توجه به اون هدف بزرگه ی خودم اسم چالش رو میسازم. اسم این چالش:
productivity challenge
++++ میخوام این چالشه رو توی اون یکی وبم هم منتشر کنم و یه کم دیگه از اونجا رونمایی میکنم.
هدف بزرگ من: فعال و پربازده بودن (being productive)
ریز اهداف:
خوابیدن ساعت 22:30 و بیدار شدن ساعت 5:30
180 دقیقه مطالعه در روز
هفته ای 140 دقیقه ورزش
رسیدن به روش برنامه ریزی ثابت و کاربردی برای من
دیگه بعد ساعت 21 سراغ وسایل الکترونیکی نرم
هفته ای حداقل 150 دقیقه تمرین ویلن داشته باشم
برقرار کردن رابطه ی بهتر با آدما (به نظرم این هم جزو پروداکتیو بودن حساب میشه)
درس گرفتن از هر روز زندگیم (حتی یه چیز کوچک و ساده)
ریز هدفی که احتمالا زمانی ببیشتر از 40 روز نیاز داشته باش و ترجیح میدم بی نام و نشون باقی بمونه
لبخند زدن بیشتر (بالاخره موثره.:دی)
تنظیم کردن ساعات بیدار شدن و خوابیدنم
کار با وسایل الکترونیکی کمتر از ۴۵ دقیقه
.
.
.
(احتمالا اضافه بشه بهش)
«اولین بازه ی 40 + 0 روزه»
دو ریز-هدف منتخب:
7 - 9 ساعت خواب
180 دقیقه مطالعه در روز
زمان شروع:1401/2/25
زمان پایان: 1401/4/2
بازه زمانی: 40 + 0 روز
2/25 یکشنبه
D1
امروز 90 دقیقه مطالعه داشتم که میخوام بعد از نوشتن این برم نیم ساعت دیگه هم مطالعه کنم.(خب فقط یه ربع کار انجام دادم پس 105 دقیقه حساب میشه.)
امروز ساعت 14:15 رسیدم خونه و
- اولین اقدامی که امروز برای رسیدن به کارهام کردم نرفتن سر تبلت بود. البته باهاش آهنگ گذاشتم و لباسامو عوض کردم اما خیلی درگیرش نشدم و میدونید به این نتیجه رسیدم که هروقت تا میرسم خونه میام بیانو چک میکنم ادامه ی روزم خوب پیش نمیره. میدونین چی میگم؟ پس سراغ بیان نیومدم.
- دومین کار موثر خوردن ناهار بود. قطعا رسوندن انرژی و مواد معدنی به مغز یه کار مهمه که نمیدونید چه تاثیر مهمی روی زندگی و مودتون داره.
- سومین اقدام خوابیدن بود. قرار بود 30 - 45 دقیقه بخوابم چون اگر بیشتر از این بشه مغز وارد حالت خواب عمیق میشه و اینطوری وقتی فقط بعد یه ساعت و نیم از خواب بلند میشین هنوز مغزتون توی اون حالت عمیقه و گیج و منگه. اما خب من به جای 25 دقیقه خواب یه ساعت خوابیدم که مشکلی نداره.3>
- چهارمین اقدامم هم بلند شدن و به خرج دادن اراده برای شروع کارام بود.
*نکته* من برنامه ام رو به صورت تیتر های مشخص می نویسم بعد جلوشون دقیقا می نویسم از چه ساعتی تا چه ساعتی چه کاری. فعلا که این بهترین و جوابگو ترین نوع برنامه ریزی بوده.
درس اول شیمی رو به مدت 30 دقیقه مطالعه کردم که یه پلی کپی موازنه بود. به نظرم یه کم بیشتر از نیازش طول کشید ولی اصلا معیارمون این نیست. همون بهتر که طول کشید. :دی و یه ساعت دینی خوندم.
برای اولین روز خوب بود. من یه مدت خیلی از مطالعه و تنبلی نکردن عقب افتادم پس... به نظرم اینکه دارم سعی میکنم بهترش کنم و با 105 دقیقه شروع کردم خوبه. الان هدفم رسوندنش به دوساعته و در واقع رسیدن به دوساعت توی 10 روز یعنی موفقیت.
الان که فکر میکنم برنامه اینه:
10 روز اول رسیدن به 120 دقیقه
10 روز دوم رسیدن به 150 دقیقه
10 روز سوم رسیدن به 180 دقیقه
10 روز آخر پایدار کردن 180 دقیقه
در مورد ساعت خواب هم من صبحا ساعت 5:40 باید بیدار بشم.(البته چند روز دیگه که امتحانا شروع میشه ساعات یه کم بهتر میشن ولی خب بیاین فعلا با این حساب کنیم تا بعد.) برای اینکه تا ساعت 5:40، 7 ساعت خواب داشته باشم باید حداکثر 22:40 بخوابم.(که عملا با یکی دیگه از ریز اهداف یکسانه ولی توجه نکنین بهش.XD)
امشب ساعت 23:15 میرم میخوابم خودم میدونم"-" یعنی 35 دقیقه از هدف عقبم که خیلییییییییی خوبه. فقط لازمه 20 روز به خودم زمان بدم تا ساعت خوابیدن و بیدار شدنمو میزون کنم.
*نکته شماره 2* من امروز نشستم یه اپیزود از سریال هم نگاه کردم و با اینکه احساس شرم و پشیمانی دارم براش ولی میخوام فقط از مسیر بهتر شدن لذت ببرم. شاید این پنجمین اقدام باشه.
- پنجمین اقدامم: به خودم استراحت دادم و نذاشتم میل به بی نقص بودن روزم، نذاره سریال ببینم و خوش باشم.
+واییییییییییی چی بشه این چالششش.TT
+نکته ی دیگه: راستش دروغ چرا یه حس بدی دارم با اینکه به همه چیز خوشبینم. اما فقط میخوام بیانش نکنم تا در درون باهاش بجنگم. شما بدونین که اگر همچین حسی داشتین طبیعیه. :)
2/26 دوشنبه
D2
وای دوشنبه خیلی خوب بود.:">
دوشنبه که رسیده بودم خونه چشام اشکی بود و میسوخت چون تو مدرسه همه ی بچه ها داشتیم با هم گریه می کردیم و مرسی از معلم اجتماعیمون که با حرفاش این فضا رو به وجود آورد تا من بفهمم یه سری از بچه ها هستن که فکر نمیکنن من کنهام. حیحی.^^ ولی خب طبیعیه که بعد از گریه بخواید بخوابید و شماهم اگر جای من بودین و بعد از گریه کردن دو ساعت میخوابیدین خودتونو می بخشیدین. و بله این دو ساعت خوابیدن باعث شد از برنامه ای که برای خودم نوشته بودم عقب بیفتم که خب به این خاطر از خوندن اجتماعی و یه سری از استراحت هام گذشتم و درس خوندم.^^
و بله این درس خوندن بیشتر از 120 دقیقه ای بود که برای ده روز اول تعیین کرده بودم.^^
75 دقیقه ریاضی خوندم و تکالیفش رو انجام دادم و 60 دقیقه هم برای امتحان ادبیات سه شنبه درس خوندم. در واقع بیشتر تمرین خوانش اشعار حافظ بود. و خدایا... این غزل ها چقدر دلنیشنن. توی یه ساعتی که میرفتم دنبال خوانش ها می گشتم علاقهام به حافظ هم چندین برابر می شد.3> (توی قالب قبلیم وقتی می نوشتم 3 ، سه هام فارسی میشدن. اینجا دیگه فارسی نمیشن.با اینکه فارسی را پاس بداریم ولی خوشحالم.)
- اقداماتی که امروز انجام دادم شبیه اقدامات دیروز بود. و همچنان آهنگ هم گوش کردم.
درسته امروز ساعت 22:40 نخوابیدم اما مدارس تعطیل شدن و تونستم 7 ساعت و 30 دقیقه بخوابم. یعنی حدودا ساعت 12:30 اینا به خواب رفتم. (می نویسم «امروز» چون راحت تره اما اینو دارم از آینده می نویسم.:))
2/27 سه شنبه
D3
میدونم شاید فکر کنید توی یه برنامه هیچکس نمیاد دقیقا روز سومش واسه خودش استراحت کنه. اما مدارس تعطیل بودن و من فهمیدم باید این اوایل کمتر سخت بگیرم و آروم آروم به برنامه ام پایبند تر بشم... امیدوارم تشخیصم درست بوده باشه.
امروز مادر و پدرم اومدن تو اتاقم (جوری که وقتی باهام کار دارن میان تو اتاقم و اصلا تلاش نمیکنن منو بکشونن پیش خودشون..."-") تا باهام در مورد مدرسه ای که قراره برم و برنامه و نظمی که باید داشته باشم تا برای رفتن بهش آماده باشم صحبت کردن و خودتون قطعا میدونین که بخش بزرگیش چیه؟ کم کردن کار با وسایل الکترونیکی. و من دارم تلاشم رو میکنم اما... امروز روز استراحتم بود و من احتمالا بیشتر از 5 ساعت با کامپیوتر کار کردم و این بده. میدونین خودم هم باهاشون موافقم. برنامه ام به یه اصلاح جدی نیاز داره و این رو هم میدونم که باید پر اراده تر و قوی تر از این حرفا باشم فقط فکر میکنم نمیتونم و نمیکشم سریع تر از این پیش برم.:) قطعا اشتباه فکر میکنم چون میدونم آستریا چی بهم میگه. شاید فقط نمیخوام که بیشتر انرژی بذارم. ببخشید حقیقت تلخیه. اما میدونم روزی میرسه که به برنامه ی منسجمم رسیدم. شاید آروم به طرفش حرکت می کنم اما بهش میرسم. این دیگه رویا نیست یه حقیقته مثل این حقیقت که آب توی دمای 100 درجه ی سانتیگراد به جوش میاد.
خواب امروز عالی بود. ساعت 23:40 رفتم خوابیدم و صبح 8:45 بیدار شدم. 9 ساعت خواب.*^* راستش جدیدا خیلی بیشتر به کیفیت خوابم اهمیت میدم و راجع بهش میخونم برای همین فهمیدم اینکه ساعت خوابیدنم و بیدار شدنم منظم نیست باعث میشه کیفیت خوابم بیاد پایین پس اینو به لیست ریز-اهداف اضافه میکنم.:>
+به این قسمت یه حس دژاووی عظیمی دارم.
2/28 چهارشنبه
D4
امروز ساعت 8:45 بیدار شدم. وقتی بیدار شدم رفتم صبحونه خوردم و با تبلتم یه کم کار کردم و ساعت9:45 رفتم سراغ خوندن زبان.
برنامه ریزی امروزم یه کم با روزای دیگه متفاوت بود. امروز به جای اینکه دقیقااا بررای خودم ساعت مشخص کنم که یه کاریو انجام بدم فقط یه ساعتی مشخص میکردم که دیرتر از اون نمیتونستم کار مشخص رو شروع کنم. برای مثال می نوشتم:
زبان ساعت 10
یعنی تا ساعت 10 وقت داری بری سراغ زبان. وقتی ساعت 10 بشه دیگه بااااید بری. میتونی زودتر بریا ولی فقط تا ده وقت داری. نمیدونم منظورمو میرسونم یا نه-
تا 11:15 که داشتم زبان میخوندم یعنی 90 دقیقه بعد از اونم تا 12 داشتم امتحان میان ترممو میدم. نمیدونم... فکر کنم دادن امتحان جزءی از مطالعه نیست پس حسابش نمیکنیم.
ساعت 16:30 تا 18 هم کلاس زبان داشتم. کلا روزم پر از زبان انگلیسی بود.XD
در ادامه کارای خاصی نکردم فقط طرفای ساعت 8 با داداشم رفتیم بیرون که هم یه چیزی بخریم و هم پیاده روی کنیم... اگر اون نفس نفس زدنا و حس ناامنی رو فاکتور بگیریم دوسش داشتم. :)
امشب دیر میخوابم حدودا اطراف 12:55.
?actually I know it's f***ed up but I'm trying my best. okay +
3/26 پنجشنبه
D32
خب پس از سالها از این پست بهتون سلام میکنم.
سلامم.
بذارید بی مقدمه به صورت خلاصه بگم توی این مدتی که نبودم به این چالش چی گذشت.
روز پنجم تنبلی کردم و کاری نکردم روز ششم خیلی خوب بودم اما تنبلی کردم و پست رو اپدیت نکردم. روز های بعد هم همینطور، به روتین عمل میکردم اما پست یه گوشه ای افتاده بود و خاک میخورد و من بعد از یه مدت دیگه رها شدم و به هیچ چیز عمل نمیکردم حواسم نه به خوابم بود نه به درسم نه به زندگیم. تهش هم با خودم گفتم: «خب الان چیکار کنم برم دوباره پست بذارم، تلاش کنم با اعتماد به نفس باشم و ادامه بدم؟» سخت و ترسناک به نظر میرسید.
خواستم پست رو پاک کنم و همه چیز رو از اول شروع کنم ولی به خودم گفتم:« چه فایده؟ از اول شروع کنی میخوای دوباره از اول هم تنبلی کنی، راهی که شروع کردی رو ادامه بده حتی اگه توش گند زدی.» ایده ی از بین بردن پست ایدهای بوده که حس کردم از ترسم نشأت میگیره پس همون اول باهاش مخالفت شد.(توسط خودم.D:)
زمان پایانی اولین بازه ی 40 روزه دوی تیره. یعنی... 7 روز دیگه مونده. تا همین الان قصد داشتم بازه ی 40 روزه ی دوم رو شروع کنم اما خب با توجه به حرفایی که زدم نظر خودم هم عوض. این 7 روز رو شروع میکنیم و تهش بهش یه 10 روز دیگه هم اضافه میکنیم. قطعا به زمان بیشتری نیاز داریم ولی بعدا نگرانش میشم. الان دیگه توان فکر کردن به یه نگرانی اضافه رو ندارم.
خب دیگه کالیستا خودتو جمع و جور کن الان دیگه واقعا تلاش خودتو بکنی!! بیا این ویژگی به درد نخور تنبل بودنو دور بندازیم دختر.
فردا باید ساعت 7:30 بیدار بشم و احتمالا تا 12 یا 13 کار داشته باشم پس مطالعه میفته برای 15:30 اینطورا که هم ناهار خورده باشم و هم یه کم بخوابم. میخوام ریاضی بخونم. :") (طبیعیه که دلم برای ریاضیه تنگ شده؟ حس زیبای حل مسئله. ولی میدونین بدیش اینه که میخوام مباحث جدید بخونم و قراره بی خوصله بازی در بیارم. اما از همین جا اعلام میکنم! I'm not gonna give up) شاید ریاضی و یه کوچولوووو عربی. اگر فرض کنیم 15:40 شروع میکنم و یک ساعت و بیست دقیقه (برای رند شدن ساعت.XD) درس میخونم -یعنی تا 17:00- و یه ربع استراحت میکنم و یک ساعت و 10 دقیقه ی دیگه هم درس میخونم؛ کارم 18:25 تموم میشه. خب پس.
کالیستااا! تو باید تا ساعت 18:30 حداکثر دو ساعت و نیم درس بخونی. (بله. حداکثر. نبینم الکی از استراحتت بزنیا."-")
نیم ساعت دیگه هم برای مطالعه ی کتاب. :دی
اگر ساعت 10:30 بتونم خودم رو قانع کنم که بخوابم دیگه می ترکونم.
میدونم دارم زیادی بهت سخت میگیرم کال ولــــی سعی خودت رو بکن. قول میدم اگر به این برنامه ها عمل کنی برات اجازه ی همه کاری رو بگیرم. اصلا... تا یکشنبه به برنامه عمل کن. تا اون موقع دووم بیار و جا نزن. بعدش اگه نیاز داشتی استراحت میکنیم. (ببین دارم التماست میکنم بچ.TT)
+ یه کم اینجا مکالمه های منو خودمو میبینید. لطفا توجه نکنین...
+ جدیدا معذب میشم وقتی روزمره هام رو اینجا مینویسم و چیزایی که نوشتم رو پاک میکنم.:"
+ من دیگه رنگ اینارو درست نمیکنم.TT نمیدونم مشکل چیه ولی هروقت اسپیس میزنم رنگ نوشته ها میپره."-"
فعلا خداحافظتون.
3/27 جمعه
D33
سلام.^^
اول از همه بگم فکر نکنید بازم تنبلی کردم و پست رو اپدیت نکردم. بلکه نتیجه گرفتم اگر به جای اپدیت کردن پست همون روز، فرداش اینکارو بکنم بهتره.
خب بریم سراغ اتفاقاتی که توی روز سی و سوم افتاد.
صبح ساعت 7:30 بیدار شدم. رفتیم بیرون تا ساعت 12.
ساعت 12 تا 15 کارای مختلفی کردم که بیشترش بازی با تبلتم بود."-" 15 تا 15:30 ناهار خوردم و 15:45 رفتم سراغ درس. نیم ساعت درس خوندم که دیدم خیلی خوابم میاد و رفتم خوابیدم تا ساعت 18:30... درسته قرار بود تا ساعت 18:30 دو ساعت و نیم درس خونده باشم که همچین اتفاقی نیفتاد. من بعد از اینکه 18:30 بیدار شدم، با دیدن ساعت یه لبخند غمگینی به کالیستای تنبل زدم و رفتم بیشتر درس بخونم.
خوشبختانه یک ساعت دیگه هم درس خوندم. و درس خوندن من در جمعه جمعا یک ساعت و نیم شد.
ساعت خوابم خیلی داغون بود. ساعت 2:00 خوابیدم. (و ساعت 11:20 بیدار شدم که یه جورایی طبق ریز-هدف اول 9 ساعت خوابیدم و به هدفم رسیدم...:دی)
3/28 شنبه
D34
سلامممم!
شنبه بسیار خوب بود! :دی
قبل از ظهر نشستم یک ساعت ریاضی کار کردم. و بعد از ظهر یک ساعت و 45 دقیقه عربی خوندم که میشه 2 ساعت و 45 دقیقه مطالعه.
راستش دارم فکر میکنم سه ساعت برای مطالعه زیاده مگر اینکه نیم ساعتش شامل کتاب خوندن بشه. نه اینکه اگر مطالعه 3 ساعت باشه زیاده ها به نظرم اینکه هدفم این باشه 3 ساعت مطالعه رو هر روز داشته باشم اشتباهه.
ساعت 11:30 رفتم خوابیدم و ساعت 6 بیدار شدم. یعنی 6 ساعت و نیم خوابیدم که نیم ساعت از 7 ساعت کمتره و نسبتا خوبه.
(شنبه واقعا اتفاقات خاصی نیفتادن که تعریف کنم. )
3/29 یکشنبه
D35
یکشنبه عملا هیچکاری نکردم! البته مثل روز هایی که بین D4 تا D32 بودن ساعت 2 نخوابیدم! XD ساعت 12:30 رفتم خوابیدم و 11 بیدار شدم. (اینم بیشتر از 9 ساعته."-")
توی روز 32 که فقط حرف زدم در مورد برنامهم به خودم گفتم که تا یکشنبه دووم بیاره. و دووم آورد. چرا یکشنبه؟ چون یکشنبه آخرین امتحانم بود و معلوم بود که قرار نیست اون روز کاری انجام بدم! XD حالا که تا این روز به سلامت جلو اومدیم ادامهش رو هم همینطور، خوب، میریم جلو.
اصلا روز دوشنبه و سه شنبه رو هم رد میکنیم.TTTT
ولی
3/31 یکشنبه
D37
امروز خیلی خوش گذشت.
«دومین بازه ی 40 + 0 روزه»
دو ریز-هدف منتخب:
لبخند زدن بیشتر
خوابیدن ساعت 22:30 و بیدار شدن ساعت 5:30
زمان شروع:1401/4/17
زمان پایان: 1401/5/25
بازه زمانی: 40 + 0 روز
روز اول - ۴/۱۷
جمعه
اگر قرار بود توی هر بازه یه شعار داشته باشیم شعار این بازه میشد:
ما هی نمیگیم از شنبه. از جمعه شروع میکنیم.XD
خب امروز جزو آخرین روز های تعطیلات تابستونی من به شمار میره و من پریروز نشستم دفترچه ای که مدرسه ی جدیدم برای تابستون بهمون داده رو خوندم و متوجه شدم اگر نمیتونم خودم به زندگیم نظم بدم توی اون مدرسه هم نمیتونم دووم بیارم. درس های جدید، درس های اضافه ای که توی نهم به من درس ندادن ولی بچه های خود اون مدرسه بلدن، انتظارات بالا و اهمیت زیاد برنامه ریزی منظم چیزهاییه که اونجا انتظارم رو میکشه؛ درسته من قبل از انتخاب این مدرسه از اینها آگاه بودم اما با خوندن اون دفترچه تازه همه اینها رنگ واقعیت به خودشون گرفتن. پس با به ایمان آوردن به اینکه فقط خودم میتونم از افتادنم توی باتلاق جلوگیری کنم یک بار دیگه این چالش رو با دیدی متفاوت شروع میکنم. دیروز نشستم یه برنامه چیدم (و از همینجا از سلین تشکر میکنم که بهم کمک کرد توی برنامه ریزیم تعادل ایجاد کنم.3> ) و وقتی تونستم به خوبی اعمالش کنم انگیزه گرفتم که بیام اینجا و با هم پیش بریم. D:
برنامهم رو اینطوری چیدم:
اول کارهایی که میخواستم انجام بدم رو لیست کردم بعدش که توی ذهنم اولیت بندیشون کردم، طبق همون اولویت بندی زیر هم توی دفتر برنامه ریزیم نوشتمشون. بعد ساعتی که معمولا نیاز دارم تا بیدار بشم و صبحانه بخورم رو حساب کردم و طبق اون نوشتم کارهام باید تا ساعت چند انجام بشه. (برای اطلاعات عمومی توی انگلیسی میگن deadline تعیین کردم.:دی) یه کم هم تزئین کردم و در آخر این شکلی شد: کلیک (ببخشید یه کم تاره...xD)
یه نکته ای که باید بگم اینه که من انگلیسی ننوشتم چون شاخه."^" انگلیسی نوشتن برای من یه جور تزئین به شمار میره و باعث میشه حس بهتری به برنامهم داشته باشم برای همین اگر حال داشته باشم برنامهم رو انگلیسی می نویسم به شما هم توصیه میکنم یه بار امتحان کنید.*^*
نکته ی دوم: همونطور که توی عکس مشاهده می کنید من توی عکس یه فلش دوطرفه زدم و جای درس خوندن و نوشتن رو عوض کردم. چون به نظرم خیلی دیر بود و البته که درس خوندن بعد ویلن زدن اصلا توصیه نمیشه چون خسته ای. و خب نکته همینه که حواستون باشه چی رو بعد چی میذارید.*^*
نکته ی سوم: متاسفانه من نرسیدم امروز بنویسم و خب مهم اینه که اگر حس میکنید به همه ی کارها نمیرسین با آمادگی کامل برین تو دلش و کارهایی که اولویت پایینی دارن رو نذارین اول. من اگر بدون آمادگی به «نوشتن» نمیرسیدم خیلی حالم گرفته میشد اما الان اونقدرم گرفته نیستم.
نکته ی چهارم: شاید بپرسین واقعا کتاب خوندن از درس خوندن مهم تر بود؟ که جوابش آره ست. نکته اینه که چون صبح بود من تصمیم گرفتم اول یه کاری بذارم که خیلی دوسش دارم تا انگیزه بگیرم و خوابآلودگیم هم از بین بره.
نکته ی پنجم: اون مثبت اون پایین رو میبینید خب اون میتونه دو تا معنی بده یا کاریه که نتونستید توی برنامه قرار بدید و نوشتینش که حتما فرداش قرار بدین یا کاریه که نوشتین اگر وقت اضافه آوردین انجامش بدین. به درد میخوره.*^*
آخرین نکته: دو ریز-هدفی که انتخاب کردم مربوط به خواب و لبخند زدنه اما برنامه ریزی کل روز به اینها بی ربط نیست چون اونقدر حس پایبندی دَرِتون به وجود میاره که به اونا هم پایبند باشین.
+3 توی این قالب فارسی نشون داده میشه ولی من میخوام از 3> استفاده کنم ولی نمیشه..................xD TT
روز دوم - ۴/۱۸
شنبه
ساعت خواب جمعه:
میخواستم ساعت ۲۳:۴۵ بخوابم ولی خب حداقل تا ساعت دوازده و نیم داشتم هی اینور اونور میشدم و غلت میزدم.(که خب علتش اینه که شبهای قبل ساعت دو نیم میرفتم میخوابیدم-) تازه مجبور شدم کلا بیخیال تخت بشم و برم روی زمین بخوابم.xD قبلا روی زمین خوابیدن رو خیلی دوست داشتم الان ولی یه کم کمرم اذیت میشه.
و ساعت هفت و نیم روز شنبه بیدار شدم و کارام رو کردم.
لبخند زدن خیلی یادم نبود که بخوام بهش عمل کنم.😅
و در این شب یه ربع به یازده رفتم توی تخت ولی فکر کنم تا یازده و نیم طول کشید تا خوابم ببره.
روز سوم - ۴/۱۹
یکشنبه
ساعت بیدار شدن امروزم برام دردناک بود چون میخواستم ۵:۳۰ یا ۶:۳۰ بیدار بشم اما ساعت ۹ بیدار شدم. اولش فکر میکردم برنامهم رو طوری چیدم که تا ۱۰ وقت داشته باشم و خوشحال باشم اما دیدم نه زیادی روی ۶:۳۰ حساب کرده بودم. در هر صورت تقریبا رسیدم کار هام رو انجام بدم چون کلی وسط برنامهم وقتای خالی گذاشته بودم. (خدا رو شکرTT)
این دیر بیدار شدن بیشتر از اینکه برنامهم رو خراب کنه حالم رو گرفت. نمیدونم چرا اینقدر به خودم سخت میگیرم و حالمو خراب میکنم.
سعی کردم ایندفعه یادم بمونه که لبخند بزنم اما فقط یکبار یادم موند.
امشب با اینکه فرداش مدرسه داشتم ساعت ۱:۳۰ خوابیدم."-" کار اشتباهی کردم.. XD TT
روز چهارم - ۴/۲۰
دوشنبه
امروز ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم یعنی فقط چهار ساعت خوابیدم به همین خاطر توی مدرسه خیلیییی خسته بودم و زنگ آخر که به زور بیدار بودم.
امروز هم خیلی یادم نبود لبخند بزنم.
شب ساعت ۲۳:۴۵ رفتم توی رخت خواب که احتمالا دوازده و ربع اینا خوابم برد.
روز پنجم - ۴/۲۱
سه شنبه
ساعت ۵:۴۵ بیدار شدم. که یعنی پنج ساعت و نیم خوابیدم و توی مدرسه هم حالام خیلی بهتر بود و تا نیومدم خونه خوابم نمیومد. امروز سرم خیلی شلوغ بود کلاس ویلن هم داشتم و معلم ریاضی پیشرفتهمون هم کلی تکلیف برای هر روز داد که من نرسیدم حلشون کنم ولی چهارشنبه جبران میکنم.*^*
شب دوازده و نیم خوابیدم.
امروز بیشتر لبخند زدم و یادم بود لبخند بزنم.:)
روز ششم - ۴/۲۲
چهارشنبه
امروز ساعت یه ربع به ده بیدار شدم چون دیگه مدرسه نداشتم راحت خستگیامو در کردم.*^*
امشب ساعت دوازده و نیم خوابیدم.
در مورد لبخند باید بگم که امروز خالهم خونه مون بود و خالهم کسیه که خیلی خوب منو میخندونه.:">
روز هفتم- ۴/۲۳
پنجشنبه
امروز بیشتر لبخند زدم.
ساعت ده بیدار شدم و ساعت 1 خوابیدم..D: