بسم الله الرحمن الرحیم

 

با اینکه همه ی ما یه زمانی بچه بودیم و افکارمون ساده بوده و به پیچیدگی الان نبوده، به یاد آوردن اون دوران خیلی سخته. درک کردن بچه‌ها هم سخته. اونا خیلی ساده فکر می‌کنن و شاید ذهن ما آنقدر پیچیده شده که اون سادگی رو تشخیص نمیدیم؛ ولی حتی اگه خیلی بزرگ بشیم و دیگه به اصطلاح بچه نباشیم، یه روحیه و شخصیت بچه توی خودمون داریم و به روش خودمون باهاش رفتار می‌کنیم حتی بعضیا سرکوبش می‌کنن و سعی می‌کنن اون بخش بچگی رو از بین ببرن!‌‌ 

چند دقیقه پیش داشتم یه کتاب بچگونه میخوندم که شاید اسمش رو شنیده باشید یک عدد بهترین دوست به فروش می‌رسد. من شروع کردم به خوندنش و بعد تا تهش خونده شد. جذابیت داستان ساده است اما دوست داری بخونی. بعد از خوندنش به این فکر افتادم که چرا خوندم؟ فایده‌ای برام داره؟ واقعا چرا خوندم؟ اون موقع دیدم حتی اگر اینکار اتلاف وفت بوده باز هم یه کاری بوده! ما هر روزمون یه کارهای بیهوده‌ای می‌کنیم یا اصلا کاری نمی‌کنیم پس به جای خوندن این کتاب یا باید برم یه کار مفید بکنم یا اینکه همینو بخونم. یه کم بیشتر فکر کردم و به نظرم رسید شاید خوب باشه گاهی اوقات هم سعی کنیم به کودک درونمون فضا بدیم تا اونم حس کنه داره بهش توجه میشه! وسطای کتاب یه وقتایی صبر می‌کردم و دلم نمی‌خواست بخونمش، اگر اینو یه نشونه برای ضعیف شدن کودک درون بگیریم یه زمانی میرسه که اون کودک فقط روی یه نخ باریک راه میره و سعی می‌کنه زنده بمونه. 

به نظر من ما هممون توی خودمون چندین دنیا داریم و میتونیم راجع بهشون فکر کنیم و بعد بهشون راه پیدا کنیم. دنیای کودکانه؛ دنیا قشنگی برای رفتن به نظر میرسه نه؟ 


+ از پست قبلی نتیجه گرفتم با تبلت نمیتونم آهنگ بذارم. آهنگ همه ی پستا رو باید درست کنم پس پست قبل هم به زودی ویل بی فاین.

++ شب بخیر.