بسم الله الرحمن الرحیم

«به نظرت این عکس‌ها به دستت خواهند رسید؟»

    هنوز مطمئن نیستم چرا برایش عکس میگیرم، وقتی دلم نمیخواهد عکس‌هایم را ببیند. دلم نمیخواهد خبری از من داشته باشد. شاید هنوز از دستش ناراحت هستم شاید هم می‌دانم دیگر مثل قبل برایش مهم نیستم و دلم نمیخواهد تظاهر کنیم زندگی‌ما از هم جدا نشده.

    کلاه کپ نارنجی‌ام را طوری تنظیم می‌کنم که آفتاب چشم‌هایم را اذیت نکند. این قسمت پیاده‌رو درخت ها کمتر می‌شوند و سایه های کمتری پیدا می‌شود. از راه رفتن در نور متنفرم. حس میکنم همه نگاهم می‌کنند و انتظار دارند زمین بخورم تا روزشان را برایشان بسازم. البته این یکی از هزاران سناریوی درون ذهنم است که باعث می‌شود از راه رفتن در نور متنفر شوم. «او» می‌گفت دست از سناریوسازی های منفی بردارم. وقتی یک‌بار بعد از تعریف افکارم برایش مرا متهم به بزدل بودن کرد و گفت همه ی افکارم از غرورم نشأت می‌گیرد دیگر افکارم را برایش تعریف نکردم. تصمیم درستی گرفتم چون او فقط قضاوتم می‌کرد و بدون درک احساساتم مرا مغرور و ترسو صدا می‌زد. عکس دیگری از آسمان گرفتم. خورشید میان آسمان بود و ابرها مثل نقاشی برجسته های پفی، پف‌دار به نظر می‌آمدند. دوربین را کامل به طرف آسمان نگرفتم تا با دیدن قنادی آقای بارانی بفهمد به خانه ی چه کسی می‌روم اگر می‌فهمید با ری دوست شده‌ام و آنقدر به اون نزدیکم که به خانه‌اش بروم برای همیشه ارتباطش را با من قطع می‌کرد. نگرانی از سوراخی کوچک وارد وجودم شد. واقعا دلم می‌خواهد با او قطع رابطه کنم؟

*******

    با خستگی خودم را روی تخت انداختم تازه به خانه رسیده بودم و جوابم را در بین راه پیدا کرده بودم. جوابش «نه» بود. نمیخواستم با او قطع رابطه کنم و نمی‌دانم چرا. چون دلم می‌خواست وقتی حالش خوب نیست خوبش کنم؟ یا چون دلم می‌خواست کاری کنم به اندازه ی من درد بکشد؟

    نمی‌دانم چرا زودتر نفهمیده بودم ری مهربان است. امروز که پیشش بودم به من گفت هیچکس را آزار ندهم حتی اگر دشمنم باشد. گفت «او» به آن سادگی و آرامی‌ای نیست که تظاهر می‌کند. از حرف هایش فهمیدم ری فقط سعی می‌کرده حقش را از «او» بگیرد و «او» ماجرا را زیادی بزرگ کرده بود. با حرف زدن با ری تصمیم گرفتم درد‌هایی که «او» بر من متحمل شد جبران نکنم. شاید باید «او» را برخلاف میلم برای همیشه رها می‌کردم.

    نوشته‌ای که در کاغذ کوچک نوشته بودم با یک عکس درون پاکت گذاشتم و آدرس خانه ی جدید «او» را پشتش نوشتم.

+ من بدون تو خوشحال تر هستم. اتاقم را همان‌طور چیدم که خودم دلم میخواست. بدون تو کلاه کپ های زیادی خریدم. حالا هودی‌های مورد علاقه‌م که تو مسخره می‌کردی را می‌پوشم و به خانه ی ری می‌روم تا با هم وقت بگذرانیم. او آدم خیلی خوبی‌ست.

دیگر برایت عکس و نامه نمیفرستم. خداحافظ.