بسم الله الرحمن الرحیم
آستریا برای من مانند یک نخ بود. یک نخ سرنوشت که مرا به وبلاگ ها که هر کدام دنیایی داشتند وصل میکرد. آن موقع که اولین پستم را گذاشتم اصلا تصورش را هم نمیکردم که به اینجا برسم. قالبی زیبا، آرشیوی که به آن اهمیت میدهم و کامنت گرفتن از آدمهایی که برایشان ارزش قائلم؛ هیچکدام را تصور نمیکردم. فکر نمیکردم یک روز وبلاگ و نوشتن برایم مهم باشد و اینگونه فکرم را درگیر کند. اینجا توانستم خودم را ابراز کنم و از بودن کنار دیگران و خواندنشان لذت ببرم. نمیدانم آستریا بود یا خودم بودم که یکدفعه باعث عوض شدن احساسم شدم. تا دوماه پیش فکر میکردم هنوز هم در بیان غریبهام اما یکدفعه به خودم آمدم و دیدم همین که دیگران را می شناسم و دیگران مرا میشناسند، همین که یک نفر اینجا را میخواند و من یکجا را میخوانم یعنی غریبه نیستم. خوشحالم که نخ زندگیام به نخ آستریا و کالیستا بودن گره خورد تا من بتوانم تجربه های جدید و لذت بخشی داشته باشم.
دیروز روز متولد شدن گرهای کوچک اما سرنوشت ساز بود. ممنونم که تی اگر یک بار آمدید و من و آستریا را دیدید که با هم نخ خود را رنگی و محکم و گاهی بی رنگ و سست می بافیم.
و مهم تر از همه از تو ممنونم آستریا! که مفهوم جدیدی وارد زندگی من کردی و باعث شدی با انسان های با ارزشی آشنا بشوم، باعث شدی خودم را ارزشمند تر ببینم و باعث شدی پیشرفت بزرگی بکنم.
از وجودت به اندازه ی وجود خودم خوشحالم.
در واقع باید 00:00 پریروز منتشر میشد ولی اینطوری تونستم به جای با عجله نوشتن خاطراتمو زنده کنم. :") هر چند مطمئن نیستم آستریا تبریک تولدشو دوست داشت یا نه. ولی امیدوارم دوست داشته باشه.
+ ممنون از مائو چان که اون گوشه چای پذیرایی میکنه. آریگاتوووو. *-*
+پست صندلی داغ رو چهارشنبه میذارم