با چشمهای بسته نشستم ، هنوز خیلی خوابم میومد اما نور خورشید از پشت پلک هم کور کننده بود . چشمام رو باز کردم اما جایی بودم که انتظارشو نداشتم زمین سفت ماسه ای و آبی بی انتهای رو به روم کاملا از اتاقم متفاوت بود. داشتم با خودم فکر میکردم چطوری سر از اینجا در آوردم که ناگهان لرزشی رو توی جیبم حس کردم . دستم رو داخل جیبم کردم. موبایلم بود که میلرزید و روش اسم مامان پدیدار شده بود. گوشی رو جواب دادم و با مامانم حرف زدم اما اون هم نمیدونست چرا من اینجام . نگاهم رو به آسمون میدم، آسمون آبی، صاف صافه، اما انگار چیزی رو درون قلبم مچاله میکنه و باعث میشه دیشب رو به یاد بیارم.
تو ازم خواستی برم چون خوب نیستم بهم گفتی دیگه مایی وجود نداره ، میدونی چیه ؟ آره مایی وجود نداره از این به بعد خودم میتونم خوب باشم تو فقط مثل یه قرص اعتیادآور بودی که بهم آرامش میدادی اما اضافه بودی حالا که خودت رفتی کارم خیلی راحت تر شده.
از روی ماسه ها بلند میشم ، غم رو به وضوح توی قلبم حس میکنم انگار که بال های شادی و اوجم از هم جدا شدن.
ابرای تیره آسمون رو پوشیدن و بارون گرفت. رویایی که قرار بود بی پایان باشه خیلی سریع تموم شد و قلبم رو مچاله کرد ولی هنوز هم زندگی رو حس میکنم ، قطره ها روی پوستم نمیذارن یادم بره که زندهام و همین زندگی برای شروعی دوباره کافیه.
آره ، برای یه مدت ، دیگه خودم نیستم ولی اشکال نداره اینطوری نجات پیدا میکنم. خودم رو گم میکنم، تا دوباره پیداش کنم و نجات داده بشم.
دستت رو ول کردم چون قلبت سرد بود و دستت گرمایی برای من نداشت، بهای رها کردن دستت یه شب تاریک و رویای آشفته است اما اشکال نداره ازش نمی ترسم.
دوباره خورشید توی آسمونه و منم دیگه ناراحت نیستم بدون تو میتونم دردام رو خوب کنم ، لبخند بزنم و بخندم اینکه تو شادی من نبودی آرامش بخشه.
با اینکه گاهی مهتاب خسته کننده میشه و صدای ضعیفی از زندگی ایراد میگیره اما بازم خوبم .
حتی اگر زمین بخورم هم بازم خوبم.
این متن با توجه به این آهنگ بیتیاس نوشته شده😊
انتشار در آینده