۷ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

صندلی داغ ایز رایت هیر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بیانیون کالیستای بیچاره رو روی زمین می کشیدن.

 

بیانیون: شیرینی نمیدی نه؟ به کوشا ساعی میگیم وبتو فیلتر کنه. آره صد بار توی وبت اسپم میدیم و هزار بار کلمه ی فیلتر رو می نویسیم. توی چالشا دعوتت نمیکنیم و جواب کامنتات رو نمیدیم. فکر کرده یه سالگی وب به همین راحتیاس. 

کالیستای فلک زده: ندارم ندارم به جان خودم دست و بالم خالیه نگاه تو جیبم پرنده هم پر نمیزنه همش شپشه که ملق میزنه. :" هر کاری بگین میکنم فقط محبت زیباتونو از من نگیرید گایز. :"""" 

*برق در چشمان بیانیون* : بیا این سوالا رو جواب بده تا ازت بگذریم. اگر بازی در بیاری میشونیمت روی صندلی گدازی اونجا. 

کالیستا که کمی شاد شده: باشه بگین سوالاتونو. :"

 


 خجالت می کشین؟ مضره نکشین.(نمک دو عالم کی بوده؟) سوالاتونو بپرسین.:")

 

  • نظرات [ ۱۲ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۲۹ مهر ۰۰

    HBD ASTERIA

    بسم الله الرحمن الرحیم

    آستریا برای من مانند یک نخ بود. یک نخ سرنوشت که مرا به وبلاگ ها که هر کدام دنیایی داشتند وصل می‌کرد. آن موقع که اولین پستم را گذاشتم اصلا تصورش را هم نمیکردم که به اینجا برسم. قالبی زیبا، آرشیوی که به آن اهمیت می‌دهم و کامنت گرفتن از آدم‌هایی که برایشان ارزش قائلم؛ هیچکدام را تصور نمیکردم. فکر نمیکردم یک روز وبلاگ و نوشتن برایم مهم باشد و اینگونه فکرم را درگیر کند. اینجا توانستم خودم را ابراز کنم و از بودن کنار دیگران و خواندنشان لذت ببرم. نمیدانم آستریا بود یا خودم بودم که یکدفعه باعث عوض شدن احساسم شدم. تا دوماه پیش فکر میکردم هنوز هم در بیان غریبه‌ام اما یکدفعه به خودم آمدم و دیدم همین که دیگران را می شناسم و دیگران مرا می‌شناسند، همین که یک نفر اینجا را میخواند و من یکجا را میخوانم یعنی غریبه نیستم. خوشحالم که نخ زندگی‌ام به نخ آستریا و کالیستا بودن گره خورد تا من بتوانم تجربه های جدید و لذت بخشی داشته باشم.

    دیروز روز متولد شدن گره‌ای کوچک اما سرنوشت ساز بود. ممنونم که تی اگر یک بار آمدید و من و آستریا را دیدید که با هم نخ خود را رنگی و محکم و گاهی بی رنگ و سست می بافیم. 

    و مهم تر از همه از تو ممنونم آستریا! که مفهوم جدیدی وارد زندگی من کردی و باعث شدی با انسان های با ارزشی آشنا بشوم، باعث شدی خودم را ارزشمند تر ببینم و باعث شدی پیشرفت بزرگی بکنم. 

    از وجودت به اندازه ی وجود خودم خوشحالم. 

  • نظرات [ ۶ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰

    روزمون مبارک

    بسم الله الرحمن الرحیم 

     یه کم دیره ولی روز جهانی کودک رو به همه کودکان و اونایی که دلشون هنوز ذوق کودکانه داره تبریک میگم.*-*

    • نرگسِ نوشکفته
    • جمعه ۱۶ مهر ۰۰

    عجیبه

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    این خیلی عجیبه که یهو بیشتر اطرافیانم با همدیگه رفتن توی فاز غمگین زندگیشون و من تازه دارم از این فاز در میام و به شادی میرسم. 

    میدونم ا.ن زندگی خودشونه و اینم زندگی منه. پس بعد از اینکه تلاشمو برای کمک بهشون کردم میرم برای خودم جشن میگیرم. منم فاز سختیو پشت سر گذاشتم.

     

    #انتشار در آینده

    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۱۵ مهر ۰۰

    DEATH BED

    Powfu,beabadoobee

    Magic Spirit

  • نظرات [ ۱ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • يكشنبه ۱۱ مهر ۰۰

    کشفیات#۲

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بار ها شده از خودم یه سوال پرسیدم و چون نمیخواستم به اون سوال جواب بدم یک‌دفعه بلند شدم و رفتم سراغ یه کار دیگه. نه اینکه مثل داستان‌ها بدونم جواب چیه و نخوام بگم، فقط نمیخواستم توی آشفته بازار ذهنم که افکار و رویاها و مسئولیت ها در پروازن یه چیز دیگه هم ذهنم رو درگیر کنه. ولی بدی سوالات اینه که مهمن و یاید یه روزی بهشون جواب بدی، اگر هم جواب ندی، سوال یادت میره و مدت‌ها بی‌جواب توی ذهنت گم‌میشه. این سوال گم شده باعث خلوت شدن آشفته بازار که نمیشه هیچ، شلوغ‌ترش هم می‌کنه. پس جدیدا فهمیدم اگه یه وقت یه سوالی برام ایجاد شد و خواستم بهش جواب ندم، بشینم یه‌جای خلوت و خوب بهش فکر کنم و همون موقع جوابشو بدم یا حداقل بذارم توی لیست مهم کارایی که باید بکنم. تفکر و جواب دادن هم یه‌جور کاره! وقتی جواب سوال رو دادم سعی کنم هرطور که میشه از اون جواب استفاده کنم.

    فهمیدم نباید از پیدا کردن جواب بترسم. نباید از این بترسم که جواب سوال ممکنه یکی از خصوصیات بدم باشه یا یه حقیقت تلخ در مورد من.

    فهمیدم وقتی از خودم بترسم نمیتونم خودم رو اونطور که باید دوست داشته باشم. 

  • نظرات [ ۲ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • سه شنبه ۶ مهر ۰۰

    شبمون روشن شد

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    من توی یک کلبه ی چوبی ناز زندگی میکنم که توی یکی از جنگل های بیان قرار داره. یکی از مهم‌ترین منابعی که آبم رو ازش تامین می‌کنم رود بیانه که به رود ستاره هم معروفه. رود ستاره علاوه بر اینکه منبع مهمی برای منه برای همسایگان و هم‌نوعان من هم خیلی مهمه، چون اونا هم از همین رود جادویی استفاده می‌کنن؛ حالا هر کس برای یه کار. یکی از روز‌هایی که از کلبه‌م به یه کشور دیگه رفته بودم، سرمای خیلی شدیدی توی بیان راه افتاد. (بیان کشوریه که ما توش زندگی می‌کنیم ممکنه نشناسیدش اما به عنوان یکی از صمیمی‌ترین کشورهای جهان شناخته میشه.) این سرمای شدید باعث شد رود ستاره یخ بزنه. من به بیان برگشتم و با یک رود یخ زده رو به رو شدم. اولش باورم نمیشد. نمیدونستم قراره چجوری آبم رو تامین کنم. یه کم فکر کردم و تصمیم گرفتم همش بین بیان و کشور همسایه در سفر باشم و آبم رو از اونجا بیارم. گذشت و گذشت تا اینکه یکدفعه ستاره ی یکی از بیانی ها روشن شد، اولش اون ستاره مثل همه ی ستاره‌های دیگه بود ولی وقتی معلوم شد توی دل ستاره چیه همه متوجه شدن ستاره قدرتمند تر از این حرفاست. ستاره باعث شد بعضی از بیانی ها مثل خود من تصمیم بگیرن به جای رفتن به کشور همسایه توی بیان بمونن و به جای پاک کردن صورت مسئله، مسئله رو حل کنن. مسئله یخ بود و این یخ باید آب می‌شد. روز ها پشت سر هم می‌گذشت و یخ‌شکن‌ها بیشتر و بیشتر می‌شدند، اونایی هم که یخ نمی‌شکوندند برای یخ شکن‌ها آب و غذا می‌آوردن و با حرفاشون انگیزه می‌دادن. یخ‌ها شکسته‌شدن و با نور ستاره های زیادی که طی چالش یخ شکنی به وجود اومده بود آب شدن. 

    هنوز هم خطر وجود داره ممکنه یکباره بیانی ها قصد سفر کنند و برن همسایه بغلی و دوباره گرما از بیان بره اما حالا دیگه همه می‌دونن باید چیکار بکنن که رود ستاره زنده بمونه.

  • نظرات [ ۲ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۱ مهر ۰۰
    آستریا همیشه میگه انسان ها قوی تر از چیزی‌ان که خودشون فکر می‌کنن.

    +امیدوارم ازاین وب حس خوبی بگیری.:)