راستش هنوز تو را نفهمیدهام. مدت کوتاهی نیست که میشناسمت اما هنوز هم نمیدانم چرا انقدر متفاوت هستی. راحتتر از بقیه تو را میبخشم و هرگاه آفتاب صورتت را روشن میکند از شدت روشناییت متحیر میشوم. خودت باور نمیکنی چقدر میدرخشی. راستش من انکار نمیکنم که تو بهترین نیستی یا انکار نمیکنم آدمهایی را میشناسم که مرا بیشتر از تو دوست داشتند یا علایق جالبتری نسبت به علایق تو داشتند، من میدانم تو مثل خود من معمولی هستی. پس هربار میبینم چقدر دوستت دارم و چقدر برایم ارزشمندی و چقدر نیاز دارم کنارت باشم تعجب میکنم. تو حتی بهترین مرا نمیخواهی، اصلا تو متوجه هستی که انقدر برایت ارزش قائلم؟ من وقتی میگویم ناز هستی یا وقتی از تو تعریف میکنم جدی هستم. میدانی دوست دارم بیشتر تو را در آغوش بگیرم حتی انقدری که دوست دارم موهای تو را نوازش کنم دوست ندارم موهای فردی را که خود را عاشق او میدانم ناز کنم. گاهی میترسم از این میزان علاقهام به خودت اشتباه برداشت کنی، من عشقی متفاوتتر از عشق یک عاشق به معشوق را نسبت به تو دارم، و گاهی میترسم از قصد به احساساتم صدمه بزنی. تو از آنهایی هستی که جرقهای کوچک برای درخشیدن چشمگیرشان کافیست. از آنهایی که خیلی گرمند. از آنهایی که نمیفهمم چگونه اما انگار کمی خشونت دوست دارند. راستش وقتهایی که میپرسی از تو ناراحت هستم دوست دارم همین را از تو بپرسم. از من خسته نشدهای؟ زیادی ابراز احساسات میکنم؟ آیا دوست خوبی هستم؟ آیا میتوانی راحت با من صحبت کنی؟ خوشحالم که من تو را ملاقات کردم و تو من را. بیشک هرکسی نمیتواند اینگونه دوست داشتن را تجربه کند و هرکسی هم نمیتواند درخشش حقیقی تو را ببیند. کاش حتی اگر مرا فراموش کردی، حرفهایم را هیچوقت فراموش نکنی.