اتفاقا خیلی دنبال جلب توجهم ولی نه از هرجایی، نه اینجا.

.

نمی‌خوام بهت قول بدم. اینکه زندگیم رو دوست داشته باشم؟ خوش خیال نباش من از چیزی بدم نمیاد فقط دیگه نمی‌خوام زندگی کنم. کارت سخت شد نه؟ ولی قبل از اینکه چیزی بگی بدون که من کلی کار کردم. تلاش کردم، به خودم سختی دادم و هدف مشخص کردم چون می‌دونستم اینا چیزایین که من رو برای ادامه هیجان‌زده می‌کنن. نتیجه؟ جواب نداد.

می‌دونی؟ من می‌خوام یه بارم که شده بهترین باشم، توی هرچیزی که شده. فقط یه چیزی باشه که توش بهترین باشم و خنده‌داره که برای این حرفِ خودم می‌تونم کلی حرف و نقض بیارم. من قلباً می‌دونم موژان به عنوان یه پکیج از ویژگی‌ها و قابلیت‌ها هیچ‌جوره با کسی قابل مقایسه نیست... ولی دلم می‌خواد انجامش بدم. دارم سعی می‌کنم با این مقایسه‌ی نابه‌جا یه کم به خودم نفرت بورزم تا زندگی رو رها کنم. تا بیشتر و بیشتر رفتن رو بطلبم و حس کنم ارزشش رو داره. ولی سخته. سخته کلی برای دوست داشتن کسی تلاش کنی و وقت بذاری بعدش که دوست داشتنش رو یاد گرفتی رهاش کنی، بهش تنفر بورزی. ولی حس نمی‌کنم مرگ برای موژان بد باشه. شاید کشتن کسی که دوست داری از روی بی‌رحمی و سنگدلی باشه اما...نه. اینجا همه‌چیز فرق می‌کنه. 

...... برام مهم نیست بقیه چی می‌گن. بله بله، حتما "خوشی زده زیر دلش". احتمالا اینکه مدام دلت بخوای جای دیگران باشی اثرات مخربی داره، از انتهای این هم ویرانگرتر. کاش تصمیم‌هام اینقدر از حرف قلبم جدا نبودن. کاش حرف منطقم زندگی و ادامه نبود و می‌رفتم. مسخره‌ست. من خودم کسیم که به نور ایمان داره و الان...

همه چیز اونقدر نورانی و مسخره‌ست که کسی چیزی نمی‌بینه.