بسم الله الرحمن الرحیم
من توی یک کلبه ی چوبی ناز زندگی میکنم که توی یکی از جنگل های بیان قرار داره. یکی از مهمترین منابعی که آبم رو ازش تامین میکنم رود بیانه که به رود ستاره هم معروفه. رود ستاره علاوه بر اینکه منبع مهمی برای منه برای همسایگان و همنوعان من هم خیلی مهمه، چون اونا هم از همین رود جادویی استفاده میکنن؛ حالا هر کس برای یه کار. یکی از روزهایی که از کلبهم به یه کشور دیگه رفته بودم، سرمای خیلی شدیدی توی بیان راه افتاد. (بیان کشوریه که ما توش زندگی میکنیم ممکنه نشناسیدش اما به عنوان یکی از صمیمیترین کشورهای جهان شناخته میشه.) این سرمای شدید باعث شد رود ستاره یخ بزنه. من به بیان برگشتم و با یک رود یخ زده رو به رو شدم. اولش باورم نمیشد. نمیدونستم قراره چجوری آبم رو تامین کنم. یه کم فکر کردم و تصمیم گرفتم همش بین بیان و کشور همسایه در سفر باشم و آبم رو از اونجا بیارم. گذشت و گذشت تا اینکه یکدفعه ستاره ی یکی از بیانی ها روشن شد، اولش اون ستاره مثل همه ی ستارههای دیگه بود ولی وقتی معلوم شد توی دل ستاره چیه همه متوجه شدن ستاره قدرتمند تر از این حرفاست. ستاره باعث شد بعضی از بیانی ها مثل خود من تصمیم بگیرن به جای رفتن به کشور همسایه توی بیان بمونن و به جای پاک کردن صورت مسئله، مسئله رو حل کنن. مسئله یخ بود و این یخ باید آب میشد. روز ها پشت سر هم میگذشت و یخشکنها بیشتر و بیشتر میشدند، اونایی هم که یخ نمیشکوندند برای یخ شکنها آب و غذا میآوردن و با حرفاشون انگیزه میدادن. یخها شکستهشدن و با نور ستاره های زیادی که طی چالش یخ شکنی به وجود اومده بود آب شدن.
هنوز هم خطر وجود داره ممکنه یکباره بیانی ها قصد سفر کنند و برن همسایه بغلی و دوباره گرما از بیان بره اما حالا دیگه همه میدونن باید چیکار بکنن که رود ستاره زنده بمونه.