۱۹۹ مطلب توسط «نرگسِ نوشکفته» ثبت شده است

لیز ، سازنده ی بیان😁


بسم الله الرحمن الرحیم

سازندگان بیان دور هم جمع شده بودند و راجع به این حرف می‌زدند که چگونه سایت را طراحی کنند و چه امکاناتی بگذارند؛ اما در این بین یکی‌ از طراحان لوگو در فکر انیمه‌ای بود که دیشب تنهایی تماشا کرده بود و بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود تا اینکه یکی از همکارانش او را از رویای آبی و گرمش بیرون کشید:«هی لیز... لیز!»

- اوه ببخشید. حواسم یه لحظه پرت شد، خب باید از لوگو براتون بگم، درسته؟

-آره، منتظریم

لیز تعداد کاغذ از پوشه ی آبی رنگ زیر دستش در آورد و همان‌طور که آنها دانه دانه روی میز می‌گذاشت گفت:« اینا طرحای اولیه‌ان، ساده‌ان چون میخواستم یه فضای آروم و ساده رو با همدیگه القا کنن.»

همه داشتن طرح‌هارا تماشا می‌کردند که یک نفر به طرح نصفه‌از یک پر اشاره کرد و گفت:«این چیه؟ پر؟ مثل قدیما که برای نوشتن از پر و جوهر استفاده می‌شده؟» چشمان لیز درخشید این دقیقا همان چیزی بود که می‌خواست، با هیجان گفت:« وای خیلی دنبال یه ایده ی خوب برای این پر بودم، همینه! پر و جوهر! معنی هم میده! یه پر آبی اون گوشه نشون داده میشه، شاید کسی بهش توجه نکنه اما همیشه یاد آور پرنده ی آبی من خواهد بود!»

همکارانش با گیجی نگاهش کردند و او هم با لبخندی زیبا که نشان می‌داد به چیز قشنگی فکر می‌کند جوابشان را داد.


قضیه ی ایده ی داستان بالا: 

- خب «میم» از کوچکترین چیز ها ایده بگیر و حتی شده چرت و پرت هم بنویس فقط اون صفحه رو سفید نذار. اوکی خوبه. حالا از توی اولین چیزی که دیدی یه ایده در بیار.

*نگاه به اطراف پنل* *دیدن یه پر آبی و به کار افتادن عصب مغزی*

و این بود داستان ایده‌ام

+کی فکرشو‌ می‌‌کرد چشمم بخوره به بالای پنل و یه ایده ی مناسبتی اون گوشه پیدا کنه؟XD

++اگر فیلم Liz and the blue bird رو دیده باشید کامل متوجه داستان می‌شید ولی من اون قسمتی که نیازه بدونید رو میگم اینجا:

توی فیلم لیز و‌ پرنده ی آبی نوزومی یه کتابی رو به میزوره نشون میده به همین نام، یعنی "لیز و پرنده ی آبی"، که داستان توی این کتاب مد نظر من بود. لیز دختر خیلی مهربونیه که تنهاست ، یه روز که یه طوفان شدید میاد لیز یه دختر رو در حالی که روی زمین افتاده، پیدا می‌کنه و می‌برتش تو خونه‌اش و ازش مراقبت می‌کنه، بعد از اینکه دختر خوب میشه ، لیز و اون خیلی با هم دوست شدن و خیلی همو دوست دارن اما لیز با دیدن یه پر آبی و بقیه ی سرنخ ها کم‌کم متوجه میشه که دوستش پرنده ی آبی‌ایه که وقتی در حال غذا دادن به حیوانات بوده ، می‌دیده. چون دختر مثل یه پرنده خیلی سرزنده و شاداب بوده تصمیم می‌گیره اونو دوباره به جایی که بهش متعلقه یعنی آسمون بفرسته و به قول خودش اینطوری عشقش رو نشون بده.

کسی چه میدونه شاید هنوزم اون پر آبی‌ای که پیدا کرده بود رو‌ نگه داشته و با نگاه بهش خاطراتش رو به یاد میاره.

+++این خلاصه‌ای که من گفتم خیلی به پرنده ی آبی اشاره نداشت ولی خب اونم بالاخره نقش خودشو داره، اگر خواستید فقط خلاصه ی منو به یاد بسپرید اونو هم از یاد نبرید :دی

 

  • نظرات [ ۰ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • سه شنبه ۱۶ شهریور ۰۰

    Hospital Playlist = عر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    مدیونید فکر کنید این عکس بهم هارت اتک میده‌ ، از من کفتن بود خودتونو دستی دستی مدیون نکنید 😂

    برم یه چیز دیگه رو شروع کنم که اینو یادم بره؟ 

    اوففففف نمیخوام ازش بدم بیاد چون خیلی خوبه ولی میترسم مثل گوش کردن پونصد باره ی آهنگ بشه":

    اینا رو قبلا نوشتم ، بعد دیدن اپیزود ۳ این سریال که قبلش اپیزود دو رو دیده بودم و روز قبلش هم اپیزود ۱

    الانم اپیزودای ۴ ، ۵ ، ۶ دانلود شدن. ⁦(人 •͈ᴗ•͈)⁩ *ذوق زده*

    خب ببینیم چی نوشتم :

    زمانی که می‌بینی یه سریال از همون قسمت اولش سوییت و کیوته احساس خوبی بهت میده و اون زمانی که همون قسمت اول اونقدر شرایط واقعی به نظر می‌رسه که با گریه ی مادر برای بچه‌اش تو هم گریه‌ات می‌گیره متوجه میشی دوست داری ادامه‌اش بدی . 

    زینب درست می‌گه واقعا مثل یه مسکنه وارد خونت میشه و کمکت می‌کنه آروم بشی.

    باعث میشه یه چیز واقعی رو تجربه کنی و با احساسات آدما همراه بشی و این احساسات قشنگن .

    دیروز یه قسمتش رو دیدم ، امروز هم دو تا قسمتش رو . الان حس قاطی‌ای دارم ؛ ادامه‌اش رو بذارم برای یه زمانی که حالم گرفته بود و ناراحت بودم ، تا لذت ببرم ، نکنه یه‌دفعه ازش زده بشم . 

    تصمیم منطقی اینه که ادامه‌اش رو دانلود کنم و نبینم . امیدوارم بتونم اینکارو بکنم و وسوسه نشم ... 

    اینکه هنوز اسماشونو درست حسابی یاد نگرفتم یه کم ناراحتم میکنه فقط دو نفرو یادمه ، چه سونگ هوا و لی ایک جون .

    آهنگ‌هایی که توی سریال گوش می‌دادن یا میخوندن خیلی قشنگ بود ": 

    داستانش از اوناست که گره ی طولانی ایجاد نمیشه و توی هر قسمت یه سری مشکل هست . البته کافیه آنچه خواهید دیدش رو ببینید تا برای قسمت بعد مشتاق باشید .

    اگر دوست دارید برای دیدن این سریال مشتاق بشید و عاشق شخصیت ها بشید این پست رو بخونید .

    +اگر افسرده‌اید و میخواید حالتون خوب بشه ... فکر نکنید با این خوب میشه برید با روانشناس صحبت کنید ( گوج هم پرت کنید اشکال نداره من دیگه عادت کردم ⁦(~_~メ)⁩)

    ++ آهنگای این سریال واقعا گوگولیه 

    +++ چی میخواستم بگم ؟ آهان فکر کنم همه ی رابطه ها رو اسپویل شدم نه در واقع فقط رابطه ی اون عینکی جذابه که دکتر قلب و عروقه رو فهمیدم ، هنوز از دکتر جانگ و دونگمه مطمئن نیستم .

    ++++ من واقعا از عینکی جذاب که دکتر قلب و عروقه معذرت میخوام که اسمش یادم نیست ، ولی خدایی خیلی جذابه ، ایک جون جان خوشتیپه ، ایشون یه جذبه ی خاصی داره . 

    اهم با اجازه من رفع زحمت می‌کنم ::::

    *سونگ هوا گویان صحنه را ترک می‌کند و در عجب می‌ماند این دختر چگونه دلش را برده*

    ببخشید قرار بود برم ولی قبلش یه چیزی بگم..

    ببینید شخصیتای این سریال خدااااااااا ان ، یعنی دونگمه رو می بینی میاد با شوق و ذوق از دستشویی مریضش میگه داره جلو داداشش گریه می‌کنه یه دفعه به خاطر خوشحالی یه دفعه به خاطر ناراحتی که منبعش بیمارای بچه‌اشن دلت میخواد همونجا لپاشو آنقدر بکشی که کش بیاد ، بعد عینکی جذابو می‌بینی میگی الله اکبر این همه جلال چرا هی دروغ میگی به اینو اون خب مثل آدم بگو دست زدم به قلب یه نفر این شد وضعم ، ایک جونو میبینی که عروسک بچه‌هه رو درست می‌کنه میگی قربون این پدر برم که قشنگ معلوم با بچه‌اش یه عالمه وقت می‌گذرونه ، سونگ‌هوا هم که میاد یه جوری ابهتشو به نمایش میذاره پاهات از کار میافتن ، در مورد اون دوست عزیز و آروممون هنوز نمیتونم چیزی بگم ولی یه خوبی داره ، اینا همه دارن بحثای ی دوساله‌ای می‌کنن میاد یه حرف درست ، مختصر و مفید می‌زنه همه چیز جمع میشه ، ابهتش خاصه

    ختم کلام این سریال خیلی خوبه ⁦(。•̀ᴗ-)✧⁩

  • نظرات [ ۶ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • چهارشنبه ۱۰ شهریور ۰۰

    Soulmate #1

    «بسم الله الرحمن الرحیم»

  • نظرات [ ۲ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • شنبه ۱۶ مرداد ۰۰

    صاحب این وبلاگ به زندگی بر‌می‌گردد

    بسم الله الرحمن الرحیم

    - هااااا(خمیازه) ، وای چه خواب خوبی بود.....آه صدای بارون و گنجشک ها توی فصل بهار .... میتونستم با چیزی بهتر از این بیدار بشم؟

  • نظرات [ ۳ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • شنبه ۹ مرداد ۰۰

    درونگرا بودن

    بسم الله الرحمن الرحیم

    امروز ظهر داشتم یه مطلبی میخوندم در مورد درونگرا بودن اولش یه توضیحی در مورد تعریف درونگرایی و اینکه درونگرا ها با برون‌گرا ها چه فرقی دارن توضیح داده بود. اینکه درون‌گرا ها زمانی که خیلی معاشرت می‌کنن انرژیشون تحلیل میزه باید با خودشون خلوت کنن و تنها باشندتا دوباره انرژیشون ریشارژ بشه اما برون‌گرا ها در واقعا از اون جمع و معاشرت کردن انرژی می‌گیرن. و بعد هم هشت تا نشانه ی درون‌گرا بودن رو گفته بود. بخش دیگه‌ای رو هم به این اختصاص داده بود که چه تفکرات غلطی در مورد درون‌گرا ها هست. اینکه خجالتی‌ان یا دچار اضطراب اجتماعی‌ان(social anxiety) تفکر غلطیه که ممکنه بعضی‌ها راجع به ما داشته باشن. مثلا یکی از دوست های من که خیلی هم برون‌گرا و اجتماعیه وقتی که چهارم پنجم اینا بودیم برای من یه نقاشی کشید و زیر نقاشی‌ها یه توضیحاتی نوشت، خلاصه ی اینها این بود: اگر میخوای با کسی دوست بشی و کسی بهت نزدیک میشه مشکل خودتو بهشون بگو تا یه دفعه متعجب نشن از رفتارت.

  • نظرات [ ۳ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • چهارشنبه ۶ مرداد ۰۰

    اون کتابی که ....

     

  • نظرات [ ۸ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • چهارشنبه ۳۰ تیر ۰۰

    عکس‌های رویایی ، لبخند رویایی... 📷💜

    «بسم الله الرحمن الرحیم»

    نسیم شبانه گونه‌ام رو نوازش می‌داد. موهام رو آزاد کرده بودم تا با باد برقصن و با تصور اینکه یک پیراهن ابریشمی یشمی تنمه سعی می‌کردم پاهام رو در خالی ترین قسمت های گلزار بذارم تا هیچ گُلی له نشه. گل های سفید و آبی قلبم رو به وجد می‌آوردن این طبیعت زیبا و آسمون پرستاره خیلی رویایی بود.

    سعی کردم با رعایت «له نکردن گل‌ها» چرخی بزنم و بذارم دامن ابریشمی خیالیم توی باد برقصه ، چندان موفق نبودم...

    صدای جیرجیرک ها موسیقی ای بود که باهاش می‌چرخیدم و می‌رقصیدم. دوباره نسیم ملایمی وزید و موهام رو به پرواز درآورد منم سرمست به رقصیدن ادامه دادم.

    خوشحال بودم ، یکی از زیبا ترین صحنه‌های عمرم رو دیده بودم و شادی یکی از صد احساس خوشایندی بود که داشتم.

    دوربین پولارویدم در آوردم شروع کردم به عکس گرفتن؛ از گل‌ها ، آسمون ، چمن ، کوه‌ها و هر چیزی که میتونستم عکس گرفتم . با اینکه دوربین هایی بودن که با کیفیت تر از این دوربین عکس می‌گرفتن ولی من از قصد این دوربین رو خریدم چون رویایی بود اینکه عکسات رو تکون بدی و منتظر باشی خیلی قشنگ بود و اینکه بعدش یه عکس قشنگ ظاهر بشه و دوباره به خاطر دیدن یه صحنه ذوق کنی از اونم قشنگ‌تر. 

    بالاخره یادم افتاد تا لبخند نزنم امشبم کامل نمیشه پس لبخند زدم و اون خاطره رو ثبت کردم یه لبخند از ته دل لبخندی که میدونستم زیباترین لبخندم تا به الانه. 

    عکسی از خودم که لبخند زده بود گرفتم و همون‌طور که تکونش می‌دادم بیشتر لبخند زدم وقتی ظاهر شد دیدم دوربین رو زیادی عقب گرفتم و جزئیات صورتم خیلی معلوم نیست اما لبخندم ... کاملا معلوم بود موهای رقصانم ، شب پرستاره و لبخند من به نظرم زیباترین هارمونی جهان بود. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۲۴ تیر ۰۰

    I'm Fine

                با چشم‌های بسته نشستم ، هنوز خیلی خوابم میومد اما نور خورشید از پشت پلک هم کور کننده بود . چشمام رو باز کردم اما جایی بودم که انتظارشو نداشتم زمین سفت ماسه ای و آبی بی انتهای رو به روم کاملا از اتاقم متفاوت بود. داشتم با خودم فکر می‌کردم چطوری سر از اینجا در آوردم که ناگهان لرزشی رو توی جیبم حس کردم . دستم رو داخل جیبم کردم. موبایلم بود که می‌لرزید و روش اسم مامان پدیدار شده بود. گوشی رو جواب دادم و با مامانم حرف زدم اما اون هم نمی‌دونست چرا من اینجام . نگاهم رو به آسمون می‌دم، آسمون آبی، صاف صافه، اما انگار چیزی رو درون قلبم مچاله می‌کنه و باعث میشه دیشب رو به یاد بیارم.

  • نظرات [ ۲ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • يكشنبه ۲۰ تیر ۰۰

    اولین پست آزمایشی :)

  • نظرات [ ۳ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • چهارشنبه ۲۷ اسفند ۹۹
    آستریا همیشه میگه انسان ها قوی تر از چیزی‌ان که خودشون فکر می‌کنن.

    +امیدوارم ازاین وب حس خوبی بگیری.:)