بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همتون.*-*
خیلی دلم تنگ شده بود و خب... گفتم بیام یه سلامی بکنم ازتون یه خبری بگیرم دوباره محو بشم..D:
چطورین؟ درگیر درسین؟ همه چیز خوبه؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همتون.*-*
خیلی دلم تنگ شده بود و خب... گفتم بیام یه سلامی بکنم ازتون یه خبری بگیرم دوباره محو بشم..D:
چطورین؟ درگیر درسین؟ همه چیز خوبه؟
به نام خالق انسانیت
سلام! میخوام درد مورد یه چیزی صحبت کنم که هم اذیتم میکنه هم خوشحال.
فکر کنم همه مون یه دوره این حس رو داشتیم که از یه آدم بدمون میاد اما دلمون نمیخواد بدمون بیاد... تا حالا شده دلتون بخواد همه ی آدمای دنیا رو دوست داشته باشید، اما یادتون بیاد خیلیا کارای بدی انجام دادن که دیگه شایسته ی اون عشق نیستن؟ بعد بگین نه امکان نداره همه شایسته ی چیزای خوبن و در آخر هم بدونید که همه شایسته نیستن...
بسم الله الرحمن الرحیم
این یه چرخهست که هر دفعه طی میکنم و وقتی به نقطه ی پایان میرسم همون سیر قبلی دوباره شروع میشه. این از اون چرخه های درست و خوب نیست. این چرخه اشتباهه. اصلا نباید چرخه باشه من باید بعد از یه دور به پایان رسوندن این چرخه ازش درس بگیرم، اشتباهاتم رو تکرار نکنم و به جای شروع کردن مسیر قبل یه راه جدید بسازم. راه ساختن سخته. خیلی سخت. همزمان که سعی میکنم با خودم کنار بیام و همه ی اشتباهات کوچیک و بزرگم رو توی سر خودم نزنم، سعی میکنم بفهمم کجای کارم میلنگه. و این برای من سخته. خیلی سخت. دلم میخواد امید و انگیزهای که فقط چند دقیقه تو وجودم زنده میمونه، تا ابد جاودان بمونه اما کسی که برای مسیرش چرخه ی جدید نمیسازه و اشنباه کارشو پیدا نمیکنه خیلی ضعیفه. ضغیف تر از اون چیزی که فکرشو بکنه. من میدونم. میدونم این آدم ضعیف خیلی چیزا ندارن اما هنوزم خیلی چیزا رو از دست نداده مثل پاهاش که میتونه باهاشون ادامه بده و دستاش که میتونه باهاشون بسازه. پس چرا بلند نمیشم و سعی کنم با همین چیزایی که دارم به چیزایی که ندارم برسم؟ چرا بلند نمیشم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
بار ها شده از خودم یه سوال پرسیدم و چون نمیخواستم به اون سوال جواب بدم یکدفعه بلند شدم و رفتم سراغ یه کار دیگه. نه اینکه مثل داستانها بدونم جواب چیه و نخوام بگم، فقط نمیخواستم توی آشفته بازار ذهنم که افکار و رویاها و مسئولیت ها در پروازن یه چیز دیگه هم ذهنم رو درگیر کنه. ولی بدی سوالات اینه که مهمن و یاید یه روزی بهشون جواب بدی، اگر هم جواب ندی، سوال یادت میره و مدتها بیجواب توی ذهنت گممیشه. این سوال گم شده باعث خلوت شدن آشفته بازار که نمیشه هیچ، شلوغترش هم میکنه. پس جدیدا فهمیدم اگه یه وقت یه سوالی برام ایجاد شد و خواستم بهش جواب ندم، بشینم یهجای خلوت و خوب بهش فکر کنم و همون موقع جوابشو بدم یا حداقل بذارم توی لیست مهم کارایی که باید بکنم. تفکر و جواب دادن هم یهجور کاره! وقتی جواب سوال رو دادم سعی کنم هرطور که میشه از اون جواب استفاده کنم.
فهمیدم نباید از پیدا کردن جواب بترسم. نباید از این بترسم که جواب سوال ممکنه یکی از خصوصیات بدم باشه یا یه حقیقت تلخ در مورد من.
فهمیدم وقتی از خودم بترسم نمیتونم خودم رو اونطور که باید دوست داشته باشم.