۲۷ مطلب با موضوع «من نویسی» ثبت شده است

پستی که هر روز باید صدای خودمو بشنوم که میخونمش

درسته من کامل نیستم.

درسته من کم توی زندگیم وقت تلف نکردم.

درسته من خیلی ضعیفم.

درسته من مثل خیلی های دیگه پر تلاش نیستم.

اما به خدا که نمیذارم اینطوری بمونه.

قد میکشم و توی چشمات زل میزنم.

قوی میشم.

تلاش میکنم.

عرق میریزم.

اشتباه نکن من احمق نیستم.

اشتباه نکن.

تو به هیچ وجه منو نمیشناسی.

هیچکدوممون رو نمیشناسی..

+من میترسم و حتی مطئن نیستم بتونم عملی کنم حرفامو... ولی میدونم آینده هیچوقت معلوم نبوده که الان باشه. پس تلاش خودمو میکنم.

  • نظرات [ ۱ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۱۴ مهر ۰۱

    من رو به خودم: دخترم با تابستون خداحافظی کن.^^

    به نام خالق تابستانT^T

    قبل از اینکه بخوام فکر کنم چی بنویسم توی این پست دعوتتون میکنم که از وبلاگ جدید من دیدن کنید و نظراتتون رو در موردش بهم بگید. (لطفا بعد از اینکه سرآغاز رو خوندین بگین به نظرتون از اون کاری که میخوام انجام بدم استقبال میشه یا نه؟)

    اولین پست رو هم تلاش میکنم در اسرع وقت بذارم :دی وبلاگ فاسفینز

  • نظرات [ ۲۸ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • سه شنبه ۲۹ شهریور ۰۱

    رندوم نویسی

    به نام خدا

    صبح با خودم گفتم یکی دیگه از نوشته هام رو که توی تابستون نوشتم اینجا منتشر کنم. توی تابستون کلی وقت اضافه برای نوشتن پیدا کردم اما یه چیزی مانعم شد. یه حس درونی که بهم می گفت یه چیزی درست نیست.

    فکر کنم درست هم می گفت. حس کردم دارم به وبلاگم یه حس دیگه ای پیدا میکنم و ازش طور متفاوتی از هدفم استفاده میکنم. یه کم خودم کمرنگ شدم و فقط نشونه هایی از قلمم اینجاست اما دلم میخواد خودمم باشم. که هروقت برگشتم اینجا، یاد خودم و زندگیم و شخصیتم بیفتم. 

    نمیدونم چرا اینقدر از این موضوع حس بدی گرفتم. انگار که خودمو فراموش کرده بودم.

    خلاصه که اومدم یه کم خودمو نشون بدم. یه کم حرف بزنم. یه کم وجود داشته باشم بدون اینکه از وجود داشتن خجالت بکشم، بترسم یا استرس بگیرم.

  • نظرات [ ۴۹ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • سه شنبه ۲۲ شهریور ۰۱

    دلی - ترس از غرور

    ~به نام خداوند نگهدار~

    یکی از چیزایی که من خیلی باهاش درگیرم نگرانی از مغرور شدنه. فکر میکردم دیگه این نگرانی درونم مرده ولی نه هنوزم نفس میکشه. نمیدونم از کی شروع شد اما یادمه سال ششم به خودم اومدم و دیدم نمره‌م خیلی خوب شده و بچه ها دارن بهم تبریک میگن ولی من سعی میکنم لبخند نزنم که کسی فکر نکنه مغرور شدم و کسایی که نمرشون بد شده با دیدن لبخند من نمک روی زخمشون پاشیده نشه.

  • نظرات [ ۵ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۱۷ شهریور ۰۱

    yeah... I know

    به نام خالق دست های کوچولوت، موهای فرفریت، لپ های گل انداخته‌ت و افِه های نازدارت

       بذار ببینم. اگر بخوایم از روی محور حساب کنیم الان فقط چند ساعت از زمانی که به نقطه ی 15 رسیدی گذشته. این مدت چقدر عجیب گذشت، نه؟ وقتی که حس کردی به درونت آگاه شدی خیلی اذیت شدی، نه؟ میدونم تنهایی رو تجربه کردی و در کنارش با دوستات وقت گذروندی. یادمه وقتی7 سالت یا بیشتر بود از خودت پرسیدی چجوری میشه یه نوازنده اینقدر به سازش - یه موجود بی جون - علاقه داشته باشه اما اصلا حدس هم نمیزدی 5،6 سال بعدش خودت یه نوازنده باشی که هنگام نواختن سلطان قلب ها کنترل اشک هاش رو از دست میده. اون وسطا تجربه کردی اهمیت ندادن به بدنمون چه حسی داره. اشک ریختی، جیغ زدی . موهات رو کشیدی و دلت میخواست تا آخر عمرت همونطور اشک بریزی و چنگ بندازی. چی می‌شد اگر مامانت اونجا نبود؟ سعی کردی به بابات نزدیکتر بشی. به داداشت خیلی نزدیک شدی و قلب عمیقش رو پرستیدی. بارالهی چه آدم شگفت انگیزی که باهاش توی یه روز به دنیا اومدی. اون وسط مسطا اومدی بیان و دنیایی رو تجربه کردی که بهت کمک کرد یاد بگیری خودت باشی. احتمالا اگر بیان نبود هیچکس جز خودت و خانوادت هیچ جوره نمی تونست واقعا بشناستت.

    خودت رو دیدی و لبخند زدی.

    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۳ شهریور ۰۱

    از طرف کالیستا، دختری مغشوش و غمگین.

    **هشدار این پست حاوی حجم زیادی از ناشکری، بدبختی و غره لطفا اگر ۱. براتون مهم نیست یا ۲. کنجکاو نیستین ادامه ندین.**

    کالیستای عزیزم سلام.

    الان که دارم برات نامه می‌نویسم بارون شدیدی گرفته و رعد و برق های بلندی از دل آسمون بیرون میاد. همونطور مثل قبل رعد و برق بهم آرامش میده. انگار رعد و برق همیشه توی غم‌ها و ترس ها و استرس هام همراهم بوده حتی توی تابستون. راستش ترسیدم. نگرانم و مضطربم. پس فردا امتحان هندسه دارم. برای فرداش باید تکالیف المپیاد ریاضی و ادبیات رو انجام بدم و برای امتحان سه شنبه فیزیک بخونم. فردا کلاس فوق‌العاده داریم برای کسایی که ریاضیشون ضعیف تر بوده و من با خودم فکر کردم بهتره توش شرکت کنم. ساعت یک باید برم دکتر و ساعت چهار و نیم کلاس زبان دارم. توی سه روز گذشته هیچی ویلن تمرین نکردم در صورتی که معلمم درس های سختی بهم داده. این وضعیت من توی تابستونیه که نصف هم سن و سالام دارن توش عشق و حال میکنن. دیروز پریروز به یاد آوردم تمام اینها چیزی بود که آرزوشو می‌کردی. آرزو می‌کردی بهت سخت بگذره تا مثل بقیه ی آدما طعم سختی رو بچشی. میخواستی طعم اضطراب شدید رو بچشی. میخواستی طعم تنهایی و نداشتن دوست رو بچشی. خب، ولی الان که داری همه ی اینها رو می‌چشی باید بهت بگم خیلی سخته. تو درست فکر می‌کردی که این سختی ها در ذهنت هم نمیگنجه. درست فکر میکردی. نمیگم تصمیم اشتباهی گرفتی. هنوز هم مثل تو فکر میکنم شاید این فشارها باعث بشن توی آینده گنجایش فشار بیشتری رو داشته باشم. حالا که میزان بیشتری از فشار و استرس رو تحربه کردم متوجه میشم چرا بعد از مریضی بچه ها مادر ها خسته و شکسته‌ن. چون فشار خیلی زیادی رو تجربه میکنن. 

    دلم نمیخواد توی این مدرسه باشم. نه اینقدر تنها و بی‌کس. دلم میخواست میتونستم جایی باشم که همینقدر قوی باشن اما میزان سخت‌گیریشون پایین تر باشه. 

    خیلی میترسم.

    من الان یه انتخاب دیگه هم دارم. میتونم از این مدرسه به جای دیگه‌ای برم که از لحاظ درسی همینقدر خوبه. ولی باز هم اونجا تنها خواهم بود. اینجا با یک نفر آشنا شدم حداقل. ولی همینجا هم دو هفته خیلی بالا و پایین شدم. توی این دو هفته قلبم صدها بار به زنجیرهای خاردار کشیده شد و دوباره آزاد شد. واقعا برای موفق شدن باید این دردها رو تجربه کرد؟ 

    توی این مدت بیشتر از هر زمانی حس کردم بی ارزش و بیخودیم. نمیتونم به آدم ها لبخند بزنم چون حالم خوب نیست. دو ساعت شادم، دو ساعت غمگین. یه ساعت دارم با خانواده‌م میخندم و ساعتی بعد دلم میخواد در اتاقم رو ببندم و فقط جیغ بزنم. 

    سعی کردم نامه‌ای مثبت و پر از اسم رعد و برق برات بنویسم ولی بعدش حالم از خودم و نوشته‌م به هم خورد. کاش روابط اجتماعی بهتری داشتم. جمله‌ایه که هر روز بیشتر از صد بار به خودم میگم. کاش یه آدم خنگ اما دوست داشتنی و اجتماعی بودم. هوش برای کی اهمیت داره؟  حالا که فکر میکنم من چیز های زیادی دارم تا کسی باشم که آدم ها فکر میکنند ایده‌آل ـه، اما نه ایده‌آل نیست. 

    کالیستا. جدیدا نمیتونم نکات مثبت رو ببینم. نیمه ی پر لیوان از هر قطره‌ای خالی شده. ترس ، اضطراب و سردرگمی نور و خوشحالی وجودمو می‌مکن. 

    من زنده میمونم؟ 

    من امیدوار میمونم؟

    سعیمو میکنم کال. ولی قول نمیدم.

  • نظرات [ ۸ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • جمعه ۷ مرداد ۰۱

    ?Do you hear me

    If you want to be different you should act differently. Don't be like them if you deslike their style. You're the one who will build her future. You. are. the. one

  • نظرات [ ۳ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • جمعه ۲۴ تیر ۰۱

    من نویسی

    به نام خداوند جان و خرد

    💚💚💚

  • نظرات [ ۱ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • چهارشنبه ۱۵ تیر ۰۱

    این خانه ی تو در تو را من ساخته ام

    (همه با هم مرسی پینترست)

    بسم الله الرحمن الرحیم

      

    To My Youth - Hyolyn & Minyoung

    Download (برای اون کسی که گفته بود بذارین.)

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • سه شنبه ۲۴ خرداد ۰۱

    فکر کنم خواننده ی رویاهامو پیدا کردم

     بسم الله الرحمن الرحیم

    ببینید من الک بنجامین و ساشا اسلون و اد شیرانو خیلی دوست دارما. ولی هنوز ازشون مطمئن نیستم. ولییی این گرل گروپ که دو نفره‌ هم بوده و الان یکی از اعضاش گروه رو ترک کرده هیچ آهنگی نداره که قشنگ نبوده باشه... و از کوییندام ۲ (و هیولین و اون عضور گرامی بریو گرلز) متشکرم که منو با این گروه و آهنگ خیلییی خفنشون به نام to my youth آشنا کرد.

  • نظرات [ ۵ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • جمعه ۱۶ ارديبهشت ۰۱
    آستریا همیشه میگه انسان ها قوی تر از چیزی‌ان که خودشون فکر می‌کنن.

    +امیدوارم ازاین وب حس خوبی بگیری.:)