روز چهارم: برای ب

•- روز چهارم -•

برای کسی بنویس که بهش صدمه زدی.

سلام...

ب گرامی... موضوع اینه که من مطمئن نیستم بهت آسیبی رسوندم یا نه ولی خیلی دفعات شد که می‌خواستم هرچیزی بینمون بود رو از هم بپاشونم و همین باعث می‌شد صدمه ببینی. این کارو نکردم و باید بدونی بابتش خیلی تلاش کردم و به خودم فشار آوردم. راستش حق تو نبود که توسط من آسیب ببینی و در هرصورت ما محکوم به جدایی بودیم. درواقع بزرگترین چیزی که کمکم می‌کرد خودم رو نگه دارم و بهت چیزی نگم آگاهی از جدایی‌مون بود. اگر ما کنار هم می‌موندیم کلی خاطره خوب قربانی ادامه مفتضحانه‌مون می‌شد و اگر اون‌طوری تمومش می‌کردم همه اون خاطرات تبدیل به نفرین می‌شدن، طلسمی که نمی‌تونستیم از شرش خلاص بشیم. شاید حرف خودخواهانه‌ای به نظر برسه ولی از اینکه صبر کردم و همه چیز رو تموم نکردم راضی‌ام چون وقتی دوریم لازم نیست مثل قبل همدیگه رو تحمل کنیم و کسی به خاطر سکوت کردن آسیب نمی‌بینه. اواخرش -قبل جدایی موعود (که فکر کنم فقط برای من "موعود" بود)- یه کم سرد شدم همون لحظاتی که تو بیشتر از همیشه گرم بودی. ازت بابت اینکه نتونستم مثل تو به عهدمون پایبند بمونم عذر می‌خوام. اصلا از اینکه به اون عهد امیدوارت کردم وقتی می‌دونستم نمی‌خوام بهش عمل کنم معذرت می‌خوام. ببخشید اگر سیاهیم نور گرمت رو کمی سرد کرد اما تمام تلاشمو کردم که دور بشم و نورت رو با تاریکیم نکشم. از اتفاقایی که افتاد و کارایی که کردم پشیمون نیستم (اونا واقعا بیشترین تلاشم بودن) تمام تلاش خودمو کردم توی رابطه‌مون آدم بده نباشم و بهت آسیب نزنم و معتقدم موفق شدم... ولی می‌خوام بدونی اگر چیزی از دستم در رفته از عمد نبوده. واقعا واقعا ممنونم که توی اون مدت کنارم بودی هرچقدر هم عوضی باشم می‌دونم گاهی سرچشمه گرمای قلبم تو بودی.

مطمئنم آدم‌های مناسب‌تری رو ملاقات خواهی کرد.

از طرف موژان

  • نظرات [ ۰ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • يكشنبه ۲۹ مرداد ۰۲

    روز سوم: برای خانم احمدی و مامان

    •- روز سوم -•

    برای کسی بنویس که این روزها دلتنگش هستی.

    خانم احمدی عزیزم! سلام.

    از وقتی که شما رفتین من پیش سه تا معلم مختلف رفتم و همشون شما رو به خاطر اینکه اینقدر معلم خوب و حرفه‌ایی بودین1 تحسین کردن. همه‌شون وقتی می‌گفتم سه ساله ویولن می‌زنم تعجب می‌کردن و اسم معلمم رو می‌پرسیدن. شاید همه فقط در مورد این که چطوری من رو شکوفا کردین و باعث پیشرفتم شدین صحبت کنن ولی شما علاوه بر اینا من رو مشتاق کردین، نذاشتین عشقم به ویولن کم بشه و همین شد که من سخت کار کردم و با راهنمایی شما به جایی رسیدم که خیلی‌ها انتظار ندارن بشه توی سه سال بهش رسید. شما فقط معلم خوبی نبودین ، آدم خوبی بودین و هستین که من رو درک کرد و موقع سختی فقط با حضورش نوازشم کرد.2 شما با وجود تفاوت‌هامون من رو قضاوت نکردین و حتی بهم گفتین که شاید بقیه چیز دیگه‌ای از من ببینن ولی می‌دونین توی قلب من چیز بدی نیست. 

    من همیشه فاصله‌م رو با آدما حفظ کردم، علی‌الخصوص اون موقع‌ها که در حال تجربه کردنِ منزوی‌ترین ورژن خودم، خیلی "دور" بودم. این بین شما بدون اینکه خودم هم بفهمم برای من مکانی امن برای فراموش کردن غم‌ها بودین که پیشتون می‌تونستم فقط روی ویولن زدن و گره زدن احساساتم به آرشه و نت‌ها تمرکز کنم. اون ماه‌های کذایی که یه روزش هم بدون بغض، تنفر و یخ زدن بدنم نمی‌گذشت رو با ویولن گذروندم و به خاطرش ازتون ممنونم، ممنونم که کمکم کردین آرامشم در ویولن رو پیدا کنم.

    امیدوارم هرجایی که هستین و می‌رین موفق و خوشبخت باشین. امیدوارم روزی دوباره ببینمتون.

    با احترام هنرجوی شما

    پی نوشت: راستی معلم فعلیم که جلب رضایت و تحسینش خیلی سخته و (اصلا) تو کار تعریف نیست گفت به آینده‌م خیلی امیدواره.:")

    1 غم‌انگیزه که دیگه درس نمی‌دین و این افعال رو به گذشته صرف می‌کنم.

    2 فکر کنم اون دوران دقیقا چیزی که من نیاز داشتم همین بود. حرفی رد و بدل نشه اما یه میدان از آرامش و امنیت بر فضا حاکم باشه. 


     دلتنگی در مقابل تو اصلا بی‌معنی می‌شه. طوری لحظه به لحظه زندگیم دلتنگتم که باورت نمی‌شه. دلم می‌خواد تا ابد توی آغوشت باشم، سرم رو روی شونه‌ت بذارم و گونه‌ت رو ببوسم. بزرگترین تکیه‌گاهم، مهربونم، حالا که چند روزه رفتی سفر دلم برات بیش از پیش تنگ شده. انقدر نبودت به قلبم و گلوم فشار آورده که نه تنها دلم تنگ، بلکه کل وجودم مچاله شده.

    عجیبه فقط یک ساعت اونورتری. جایی نرفتی که فقط دو روز نخواهی بود اما صدات رو که از پشت تلفن می‌شنوم غم طوری وجودم رو پر می‌کنه که می‌تونه یه دسته از موهام رو سفید کنه. دلم خیلی تنگته، قلبم بدجوری مچاله شده و برای به آغوش کشیدنت قرار ندارم. ولی مهربونم این رو برای بعدا می‌گم... من قویم نگران نباش؛ باشه؟

    تا بی نهایت دوستت دارم، نرگس نوشکفته تو

  • نظرات [ ۲ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • شنبه ۲۸ مرداد ۰۲

    روز دوم: برای جیگولی

    •- روز دوم -•

    برای بهترین دوستت بنویس

        هی جیگولی پر از رنگم! امیدوارم حالت خوب باشه یا اگر نیست خوب بشه...

        وقتی دیدم عنوان بعدی نامه نوشتن برای توعه کلی احساس، خاطره و اتفاق به یادم اومد. با به خاطر آوردن همه اون‌ها باعث شد فکر کنم دوستی ما چه مسیر متفاوتی داشته. اون اوایل که باهات آشنا شده بودم تو برام یه فرشته بودی. شاید به نظرت عجیب بیاد ولی اون یادداشت کوتاه کاملا واقعی و از ته دل بود. خیلی یادم نیست چرا اما اون موقع‌ها -سال سوم، چهارم- به طرز عجیبی برام خارق‌العاده و خاص بودی(هرچند الان قابل درکه ولی اون‌ موقع که خیلی نمی‌شناختمت حتما دلایل متفاوتی داشتم.) به همین خاطر جز فرشته طور دیگه‌ای نمی‌تونستم توصیفت کنم. حتی می‌تونی از مامانم هم بپرسی که چقدر ازت تعریف می‌کردم. بعد از چند سال کسی بودی که دلم می‌خواست مدام باهاش بحث کنم. نمی‌دونم دلیلش چی بود که باعث می‌شد یه وقتایی از دستت حرص بخورم یا به در آوردن حرصت تمایل شدید داشته باشم ولی هرچی بود باعث شده بود از فرشته برام تبدیل به مخلوطی از دوست-رقیب(رقیب کلمه درستی نیست اما هرچی فکر می‌کنم جایگزین بهتری به ذهنم نمی‌رسه.) بشی. همین‌طورکه می‌گذشت، صحبت کردن باهات جذاب‌تر می‌شد و دلم می‌خواست بیشتر بشناسمت، حتی کم کم بحث کردن باهات برام لذتبخش شد. همیشه هم بقیه بچه‌ها توی گروه اینطوری بودن که: با هم دعوا نکنین، دوست باشین.xD ولی من واقعا موقع صورت گرفتن اون بحث‌ها حس بدی نداشتم... می‌دونی انگار یه‌جور دست انداختن دوستانه بود. الان که بهش فکر می‌کنم کنجکاوم بدونم تو در موردش چه حسی داشتی... امیدوارم به خاطرشون حس بدی بهت نداده باشم. اینکه چطوری اینقدر نزدیک‌تر شدیم... نمی‌دونم شاید به خاطر زنگ زدنامون به هم بود؟ شایدم وقتی بیشتر همو شناختیم به هم نزدیک شدیم. خیلی خوشحالم بابت همه اتفاقاتی که بینمون افتاد و الان به اینجا رسیدیم. 

        الان وقتی به این فکر می‌کنم که با هم دوستیم قلبم گرم می‌شه. اگر بخوام با کسی صحبت کنم تو کسی هستی که اول به ذهنم میاد. اونقدر بهت اعتماد دارم که احتمالا 80 درصد بیشتر از هرکس دیگه‌ای در مورد من می‌دونی و هیچوقت نگران نیستم که قضاوتم کنی. می‌دونی وقتی ازت نظر می‌خوام یا با هم صحبت می‌کنیم مطمئنم چیزی که می‌گی واقعیه و من خوشحالم که می‌تونم از این نظر بهت مطمئن باشم. اینکه می‌تونم کسی مثل تو رو داشته باشم که حرف زدن باهاش و شنیدن حرفاش اینقدر مطمئن و بدون اورثینک باشه بهم حس خوشبختی می‌ده. بیا یه روز باهم بریم آمستردام و نیویورک و همه شهرهای دیگه‌ای که توی موزه‌هاشون اثری از ونگوگ هست و توشون غرق بشیم.(ترجیحا در مورد این قرارمون به پارتنر آینده‌ت حرفی نزن.:دی) امیدوارم به زودی محتوای صحبت‌هامون برای دیگران قابل بازگو بشه(احتمالا وقتی این اتفاق بیفته که هرچی تونستیم رو گفته باشیم.) و امیدوارم قلبت همیشه به روشنی بتپه.

    مرسی که هستی.

    از طرف بستیِ تو؟! :'>

  • نظرات [ ۴ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • جمعه ۲۷ مرداد ۰۲

    نور از تاریکی هم کورکننده‌تره.

    اتفاقا خیلی دنبال جلب توجهم ولی نه از هرجایی، نه اینجا.

    .

    نمی‌خوام بهت قول بدم. اینکه زندگیم رو دوست داشته باشم؟ خوش خیال نباش من از چیزی بدم نمیاد فقط دیگه نمی‌خوام زندگی کنم. کارت سخت شد نه؟ ولی قبل از اینکه چیزی بگی بدون که من کلی کار کردم. تلاش کردم، به خودم سختی دادم و هدف مشخص کردم چون می‌دونستم اینا چیزایین که من رو برای ادامه هیجان‌زده می‌کنن. نتیجه؟ جواب نداد.

    می‌دونی؟ من می‌خوام یه بارم که شده بهترین باشم، توی هرچیزی که شده. فقط یه چیزی باشه که توش بهترین باشم و خنده‌داره که برای این حرفِ خودم می‌تونم کلی حرف و نقض بیارم. من قلباً می‌دونم موژان به عنوان یه پکیج از ویژگی‌ها و قابلیت‌ها هیچ‌جوره با کسی قابل مقایسه نیست... ولی دلم می‌خواد انجامش بدم. دارم سعی می‌کنم با این مقایسه‌ی نابه‌جا یه کم به خودم نفرت بورزم تا زندگی رو رها کنم. تا بیشتر و بیشتر رفتن رو بطلبم و حس کنم ارزشش رو داره. ولی سخته. سخته کلی برای دوست داشتن کسی تلاش کنی و وقت بذاری بعدش که دوست داشتنش رو یاد گرفتی رهاش کنی، بهش تنفر بورزی. ولی حس نمی‌کنم مرگ برای موژان بد باشه. شاید کشتن کسی که دوست داری از روی بی‌رحمی و سنگدلی باشه اما...نه. اینجا همه‌چیز فرق می‌کنه. 

    ...... برام مهم نیست بقیه چی می‌گن. بله بله، حتما "خوشی زده زیر دلش". احتمالا اینکه مدام دلت بخوای جای دیگران باشی اثرات مخربی داره، از انتهای این هم ویرانگرتر. کاش تصمیم‌هام اینقدر از حرف قلبم جدا نبودن. کاش حرف منطقم زندگی و ادامه نبود و می‌رفتم. مسخره‌ست. من خودم کسیم که به نور ایمان داره و الان...

    همه چیز اونقدر نورانی و مسخره‌ست که کسی چیزی نمی‌بینه.

  • نظرات [ ۱ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۱۹ مرداد ۰۲

    در فکر فرار از معنا

       دلم برای خودم تنگ شده. برای کالیستایی که برعکس بعضی از وبلاگ‌نویسا نوشتن اونقدر هم براش سخت نبود. نوشته‌هاش رو دوست داشت و دنبال کمال توی کلمه‌ها نبود. شاید به همین خاطر نوشته‌هاش با مال بقیه - نوشته‌های درجه یکِ بقیه- قابل مقایسه نبود اما هر چی که بود مدتی می‌شه که اون کالیستا رفته و فقط من موندم. منی که تابستون و پاییز 1401 مثل یه طوفان ویرانگر همه چیزم رو خراب کردن و از نو ساختن. عقایدم، افکارم، علایقم و شخصیتم. ناراحت هم نیستم، درسته که خیلی سخت گذشت اما حداقل رشد کردم. حداقل بلدم کنار خودم بمونم و تو سر خودم نزنم، از روابط و آدم‌ها چیزهای بیشتری سرم می‌شه، سختی‌ها و احساسات بیشتری رو تجربه کردم و شناختم و حداقل الأن می‌دونم موژان چجوری کار می‌کنه و ازش توقع بی‌جا ندارم. ولی حتی اگر یاد گرفته باشم توی روزهای طوفانی چجوری با وجود خستگی تکه چوب شناور رو رها نکنم، دلم برای روزهای بی‌خبری و پرتوقع خودم تنگ می‌شه، روزهایی که بیشتر از همیشه کالیستا بودم.

       الأن کمتر می‌نویسم چون معنای نوشتن برام و هدفم از نوشتن تغییر کرده. من طی سال تحصیلی گذشته درک عمیق‌تری از ادبیات پیدا کردم، منظورم این نیست که خودم به اون عمق دست پیدا کردم بلکه یه معلم خفن داشتم که بهم اون عمق رو نشون داد و به خاطر اون فهمیدم نوشتن چه‌قدر تاثیرگذارتر و قدرتمندتر از این حرفاست و من چه نگاه سطحی‌ای بهش داشتم. چه‌قدر همیشه برای سرگرمی و هیجان‌زده شدن کتاب می‌خوندم، نه برای اینکه درکم رشد کنه، نه برای اینکه مغز خالیم پر بشه. با این حال من هنوز نمی‌دونم می‌خوام با نعمت نوشتن و خواندن چه معنی‌ای به دنیای خودم و دیگران اضافه کنم، شاید به همین خاطره که این مدت به زور خوندم و نوشتم. علت این اجبار ترسه، ترس از اشتباه، از اینکه شاید نوع خوندن و نوشتن گذشته‌م اشتباه نبوده و فقط هدف سطحی‌ای داشته. شاید همه چیز اشتباه نیست و فقط یه قسمتش نیاز به اصلاح داره و ممکنه بتونم با این هدف جدید و همون روش قدیمی رشد کنم.

       سردرگم شدم و همینه که پریشونم کرده اما حداقل می‌دونم همیشه (هر چقدر هم دیدگاهم در مورد زندگی و نقاط مختلف زندگیم عوض بشه.) نوشتن افکارم یه راه برای آروم کردن، حل کردن و سر و سامون دادن به همه چیزه.

  • نظرات [ ۱۰ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • سه شنبه ۳ مرداد ۰۲

    روز اول: برای لاله

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • نرگسِ نوشکفته
    • يكشنبه ۲۵ تیر ۰۲

    چالش نامه‌نویسی

    می‌خوام یه چالش جدید شروع کنم. چالش نامه‌نویسی. همه‌تون رو به انجام این چالش دعوت می‌کنم.*--* چند نفر رو هم نام می‌برم چون می‌دونم مردم واسه نامه‌هاشون کلی ذوق می‌کنن.:دی دعوت می‌کنم از میکا و میتسوری و اگر ویلی دید هم خوشحال می‌شم بنویسه.  

    + ممکنه برای بعضی نامه‌ها رمز بذارم اگر خواستید بیاید رمز بگیرید.

  • نظرات [ ۳۱ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • شنبه ۲۴ تیر ۰۲

    999

    I don't care anymore. Actually I do I just lied.

    می‌ترسم... خیلی می‌ترسم. لازم نیست بترسما ولی می‌ترسم. شاید اگر اعتماد به نفس بیشتری داشتم، کمتر می‌ترسیدم. آخه می‌ترسم که جلوی آدم‌های خوب، خوب دیده نشم. ولی برای من آدم بودن سخت نیست شاید ابرازگر بودن سخت باشه، شاید حرف زدن سخت باشه ولی اهمیت دادن و مواظب دیگران بودن و به دیگران فکر کردن و انسانیت داشتن، سخت نیست. بازم می‌ترسم به خاطر کم حرف زدن یا به خاطر ندونستن اینکه بقیه چی می‌خوان، آدم بدی به نظر برسم. الان که می‌نویسمش احمقانه بودنِ ترسم، منطقی‌تر به نظر می‌رسه. نه نه. احمقانه نیست، اتفاقا به نظرم خیلی هم قابل درک و رایجه. شاید بهتره به جای احمقانه بگم غیرضروری. به نظر ترس غیرضروری‌ای میاد، احتمالش کمه آدم‌های خوب درک نکنن یا ندونن بعضیا توی روابط بینافردی ضعیفن... شاید من فقط زیادی سخت می‌گیرم آخه آدما با شخصیت‌های خیلی متفاوتی هر روز دوست داشته می‌شن (راستش هنوز نمی‌دونم ترسم از دوست داشته نشدنه یا از خوب شناخته نشدن.) آدم‌های خوب و ناخوب همه‌شون از دید یه سری افراد خوبن نه؟ بسه. بسه ترسیدن. بهتر نیست به جای ترسیدن خوش بگذرونم و مهربونی وجودم رو تا جایی که می‌تونم گسترش بدم؟ سعی کنم با نگاهم، با حرف‌هایی که درسته کمن اما وجود دارن، امنیت و نور به بقیه هدیه کنم. یا اگر هم خسته و ناتوان بودم فقط سخت نگیرم و خودم باشم؟ حقیقتش من وقتی خودمم خیلی قشنگم... شوخ‌ترم و چرت و پرت بیشتر می‌گم اما پرحرف‌ترم. شاید اشکال نداشته باشه یه وقتایی اولویت اولم رو بذارم "فقط خودم بودن" و "خوب بودن" رو بذارم اولویت دوم. شاید یه وقتایی بد نباشه کمتر سخت بگیرم...

    +۹۹۹ لعنتیییی خیلی رند و حال خوب کنه. کاش می‌شد توی همین عدد بمونیممممم.TT

  • نظرات [ ۷ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • سه شنبه ۲۰ تیر ۰۲

    شرح حال نویسی طور

    ۱. کاش ملاقات کردن دوستا یا حتی دوست پیدا کردن یه شغل بود. توی این مدت که مدام با دوستام قرار می‌ذارم و می‌بینمشون خیلی بهم خوش گذشته. واااااای کلی آدم دیگه هست دلم می‌خواد بهشون بگم با هم بریم بیرون اما یه کم نگرانم راستش یکیشون رو نمی‌دونم دوست داره اصلا بریم بیرون یا نه. یکی دیگه‌شون هم دوست دارم بیشتر باهاش وقت بگذرونم و اینا ولی خب الان که اونقدر نزدیک نیستم و خب عجیبه بهش بگم بریم بیرون. یه سری دیگه‌شون هم حس می‌کنم باهام حال نمی‌کنن واسه همین I'm not sure about asking them.

    ۲. می‌خوام صادق باشم خب؟ من یه کوچولو جدیدا -یه کوچولو- به حرف زدن در مورد آدم و حرف شنیدن در موردشون علاقه پیدا کردم. نه لزوما بد گفتن از افراد یا لزوما صحبت کردن در مورد آدمایی که می‌شناسم ولی فقط متوجه شدن نظر و فکر بقیه در موردشون. خودم خیلی حرف نمی‌زنم چون واقعا حرف خاصی ندارم یا اگرم حرفی باشه توی دو تا جمله می‌گم تموم می‌شه. (دیدین این کسایی که دو ساعت راجع به یه موضوع حرف می‌زنن؟ من واقعا همچین توانایی‌ای ندارم.) به عنوان کسی که خیلی وقتا تلاش می‌کنه افکار بقیه در مورد خودش رو پیش بینی کنه (گاهی به صورت کنترل نشده و چسیب‌زننده.) برام جالبه افکار دیگران رو در مورد آدم‌های مختلف زندگیشون بدونم. فکر می‌کنم وقتشه خودمم تلاش کنم در مورد آدمای زندگیم فکر کنم! امروز با دوستم رفته بودم بیرون و اون کلی فکر در مورد اون آدما داشت. شاید من خوب به آدما فکر نمی‌کنم. منظورم اینه که من همیشه تلاش می‌کنم جلوی فکر کردن در مورد بقیه رو بگیرم واسه همین خیلی چیزا از دستم در می‌ره. قبلا فکر می‌کردم فکر کردن در مورد بقیه درست نیست (چون ممکنه نگاهت بهشون عوض بشه و همیشه اینکارو به چشم "قضاوت" می‌دیدم.) الان کاملا نظرم عوض شده. به نظرم شناختن آدما باعث می‌شه بتونیم رابطه بهتر و درست‌تری باهاشون داشته باشیم. یه وقتایی یه آدم می‌تونه برات دوست باشه در صورتی که می‌تونه دوست صمیمی افتضاحی باشه. واسه همینم یاد گرفتم به جای بی‌قراری برای سریع نزدیک شدن به آدمایی که فکر می‌کنم خیلی جالبن، فقط باهاشون وقت بگذرونم و کم کم همدیگه رو که بیشتر بشناسیم می‌تونیم نوع رابطه‌مون رو هم مشخص کنیم.

    ۳. یه وقتایی دلم می‌خواد پلی لیست خودمو بندازم اونور و یه آهنگ خیلی خفن و جدید و نامعروف بشنوم. 

    ۴. کاش زودتر به فکر می‌افتادم.

    ۵. من الان یازدهمم! حس عحیب و خوبی داره که به کنده شدن شر کنکور نزدیک می‌‌شم... راستش بیشتر انگیزه‌م برای خوب دادن کنکور قولاییه که مامان و بابام بهم دادن. برای رسیدن به اونا هم که شده باید بیشتر تلاش کنم. وای خدا من هنوز کنکوری هم نیستم و اینطوری حرف می‌زنم.

    ۶. آخرش روشنه مگه نه؟

    می‌خوام قالبو عوض کنم."-"

  • نظرات [ ۱۳ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • دوشنبه ۱۹ تیر ۰۲

    این یک نامه عاشقانه نیست.

    ماه کامله مهربونم. دوستت دارم. انقدر دوستت دارم که به خاطر شدتش اشک می‌ریزم. به خاطر شدت خوشحالیم از داشتنت اشک می‌ریزم عزیزم. می‌دونم چه حس بدیه وقتی یه نفر از شدت دوست داشتنت جلوت اشک می‌ریزه و تو نمی‌دونی باید چی‌کار بکنی و حس بدی می‌گیری به همین خاطر این اشک‌ها رو همون‌طور که به ماه کامل نگاه می‌کنم و برات می‌نویسم، پنهان می‌کنم. به تو فکر می‌کنم. به زیباییت و کامل بودنت، درست مثل ماه. فکر کردن به تو قلبم رو به درد میاره چون اون‌قدری که ارزشش رو داری برات وقت نمی‌ذارم و اون‌قدری که لایقشی بهت عشق نمی‌ورزم. فقط می‌تونم کنارت بشینم، باهات بخندم و بهت فکر کنم. همون‌قدر که برات بهترینا رو می‌خوام، قلبم خودخواهی می‌کنه. دوست دارم کنار خودم نگهت دارم، دور از هر پیشرفتی اما توی آغوش گرم خودم. ولی نمی‌شه. از تو یاد گرفتم خودخواه نباشم، خودخواه نبودن درسیه که خودت بهم یاد دادی و من باید چیزهایی که ازت یاد گرفتم رو بهت برگردونم و همون‌قدر که تو در برابر من بخشنده بودی در برابرت بخشنده باشم. لحظه‌هایی زیادی که کنار هم گذروندیم همیشه مایه آرامشم خواهند بود، لحظاتی که تو به وجودشون آوردی. لحظاتی که شاید اون موقع نمی‌دونستم قراره چقدر برام ارزشمند باشن. از داشتنت به خودم می‌بالم و شرمسارم از اینکه نمی‌تونم پا به پای خوبیت قدم بردارم. راستش می‌ترسم از تصویری که از من توی ذهنت داری ولی بازم می‌بینم که دست و دلبازانه مهربونیت و دوست داشتنت رو نثار من می‌کنی و امیدوار می‌شم. امیدوار به اینکه به نظرت ضعیف و ناتوان نیستم. امیدوار به وجود تصویری خوب از خودم توی ذهنت. اما خب هر تصوری هم که ازم داشته باشی و هر حس بدی که بهم داشته باشی نمی‌تونم دست از دوست داشتنت بر دارم چون برخلاف خیلی از آدمای دیگه که دوستشون داشتم یا دارم تو زیباترین نقش‌ها رو در زندگی من داشتی و کارهای ارزشمندی برام کردی.

  • نظرات [ ۶ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • دوشنبه ۱۲ تیر ۰۲
    آستریا همیشه میگه انسان ها قوی تر از چیزی‌ان که خودشون فکر می‌کنن.

    +امیدوارم ازاین وب حس خوبی بگیری.:)