پستی که هر روز باید صدای خودمو بشنوم که میخونمش

درسته من کامل نیستم.

درسته من کم توی زندگیم وقت تلف نکردم.

درسته من خیلی ضعیفم.

درسته من مثل خیلی های دیگه پر تلاش نیستم.

اما به خدا که نمیذارم اینطوری بمونه.

قد میکشم و توی چشمات زل میزنم.

قوی میشم.

تلاش میکنم.

عرق میریزم.

اشتباه نکن من احمق نیستم.

اشتباه نکن.

تو به هیچ وجه منو نمیشناسی.

هیچکدوممون رو نمیشناسی..

+من میترسم و حتی مطئن نیستم بتونم عملی کنم حرفامو... ولی میدونم آینده هیچوقت معلوم نبوده که الان باشه. پس تلاش خودمو میکنم.

  • نظرات [ ۱ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۱۴ مهر ۰۱

    برای عشقمان

    false god
    lover
    By taylor swift

    Magic Spirit

    به نام متصل کننده ی نخ های قرمز

    این اتاق را ساخته‌اند که با هم، با موسیقی، دست در دست هم، چشم در چشم، برقصیم. پاهایمان را مانند همدیگر عقب و جلو ببریم اما من برایت ناز کنم، الگو را به هم بزنم و دور خودم بچرخم تا تو نزدیکتر آیی. من ناز می‌کنم تا تو قدم اول را برداری. بعد که دستم را دوباره می‌گیری، دستت را محکم‌تر می‌گیرم و سرم را به قلبت نزدیک می‌کنم تا با هر تپش، وجودت را به قلبم یادآور شوم و او با هر تپش تو می‌تپد. در واقع من به خاطر تو زنده‌ام. عشق ما مانند عشق ژولیت و رومئوست اما قول بده اگر مرا دیدی که روی زمین دراز کشیده‌ام و دستانم سرد است سم را به لبانت نزدیک نکنی حتی اگر هیچوقت بیدار نشدم هم این کار را نکن. این کاشی‌ها، فرشته‌های گچی و سقف سفید صدای پاهای مرا به تو یادآوری خواهند کرد. آنها مرا برای تو تصویرسازی خواهند کرد که می‌چرخم و موهای سیاهم را با دامن سفیدم به رقص در می‌آورم. آنها زمزمه‌های آراممان که با حرکات آرام پاهایمان همراه می‌شدند به تو یادآوری خواهند کرد. پس برای بار آخر تو قدم اول را بردار و اجازه بده صدای زتدگیم را بشنوم. سقف زیباست وقتی در آغوش تو به آن نگاه می‌کنم.

  • نظرات [ ۲۵ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۳۱ شهریور ۰۱

    من رو به خودم: دخترم با تابستون خداحافظی کن.^^

    به نام خالق تابستانT^T

    قبل از اینکه بخوام فکر کنم چی بنویسم توی این پست دعوتتون میکنم که از وبلاگ جدید من دیدن کنید و نظراتتون رو در موردش بهم بگید. (لطفا بعد از اینکه سرآغاز رو خوندین بگین به نظرتون از اون کاری که میخوام انجام بدم استقبال میشه یا نه؟)

    اولین پست رو هم تلاش میکنم در اسرع وقت بذارم :دی وبلاگ فاسفینز

  • نظرات [ ۲۸ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • سه شنبه ۲۹ شهریور ۰۱

    # پیش نویس منتشر کردن

    این عجیبه که بشینم زیر پست یه نفر تا یه نفر دیگه براش کامنت بده...XD

  • نظرات [ ۰ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • يكشنبه ۲۷ شهریور ۰۱

    رندوم نویسی

    به نام خدا

    صبح با خودم گفتم یکی دیگه از نوشته هام رو که توی تابستون نوشتم اینجا منتشر کنم. توی تابستون کلی وقت اضافه برای نوشتن پیدا کردم اما یه چیزی مانعم شد. یه حس درونی که بهم می گفت یه چیزی درست نیست.

    فکر کنم درست هم می گفت. حس کردم دارم به وبلاگم یه حس دیگه ای پیدا میکنم و ازش طور متفاوتی از هدفم استفاده میکنم. یه کم خودم کمرنگ شدم و فقط نشونه هایی از قلمم اینجاست اما دلم میخواد خودمم باشم. که هروقت برگشتم اینجا، یاد خودم و زندگیم و شخصیتم بیفتم. 

    نمیدونم چرا اینقدر از این موضوع حس بدی گرفتم. انگار که خودمو فراموش کرده بودم.

    خلاصه که اومدم یه کم خودمو نشون بدم. یه کم حرف بزنم. یه کم وجود داشته باشم بدون اینکه از وجود داشتن خجالت بکشم، بترسم یا استرس بگیرم.

  • نظرات [ ۴۹ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • سه شنبه ۲۲ شهریور ۰۱

    I'll just dance

    به نام خالق آن درخت

        آسمان آفتابی با لبخندش قلبم را گرم می‌کرد. من هم با رقص زیر طرح و نقش پنبه‌ای او از ساقه بزرگِ تلاش‌هایم بالا می‌رفتم و روزهای قبلِ جوانه زدن لوبیا را به خاطر می‌آوردم. زمانی که با آسمان بارانی گریه می‌کردم و اجازه می‌دادم اشک‌هایم بیابان روزهایم را آبیاری کند؛ اشک‌هایی که باعث تقویت و جوانه زدن لوبیای سحر‌آمیزم بودند. آن اوایل البته، اشک‌هایم را دوست نداشتم. انگار که تنها کارشان "ضعیف" صدا کردن من بود، اما بعد که زیر آن درخت عظیم و خارق‌العاده خوابیده بودم، به جای کابوس همیشگی، رویایی متفاوت دیدم. چمدان چرمی سیاهی در دست داشتم و کت و شلواری رسمی بر تن. همه چیز حسِ جدیدِ "موفقیت" می‌داد اما جدیدتر از هرچیز نوع راه رفتنِ منِ درون رویا بود. با اعتماد به نفس، خوشحال و موزون؛ مانند رقص. از آن موقع به بعد هرگاه به اهداف ریز و درشتم می‌رسم، زیر آن درخت، بدون هیچکس، جشن می‌گیرم. جشنی برای تمام چیزهایی که فقط خودم، در مسیر به دست آوردنشان جنگیدم.

        حال با اعتماد به نفس و موزون راه می روم، گویی می‌رقصم. زندگی معیوبم همیشه مرا در رقص‌ها همراهی نمی کند اما هیچ‌وقت هم صحنه ی رقصم را از من نمی‌گیرد. هر وقت زمین می‌خورم نور بیشتری رویم می‌اندازد و در اوجم روی کس دیگری تمرکز می‌کند. با همه اینها و با همه ی ناهمواری‌هایش هرگاه تقه‌ای به این زمین رقص زدم، صدایش را شنیدم.

  • نظرات [ ۲۵ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • يكشنبه ۲۰ شهریور ۰۱

    دلی - ترس از غرور

    ~به نام خداوند نگهدار~

    یکی از چیزایی که من خیلی باهاش درگیرم نگرانی از مغرور شدنه. فکر میکردم دیگه این نگرانی درونم مرده ولی نه هنوزم نفس میکشه. نمیدونم از کی شروع شد اما یادمه سال ششم به خودم اومدم و دیدم نمره‌م خیلی خوب شده و بچه ها دارن بهم تبریک میگن ولی من سعی میکنم لبخند نزنم که کسی فکر نکنه مغرور شدم و کسایی که نمرشون بد شده با دیدن لبخند من نمک روی زخمشون پاشیده نشه.

  • نظرات [ ۵ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • پنجشنبه ۱۷ شهریور ۰۱

    ما. با هم.

    به نام خداوند لحظه‌ها

        آدم‌ها می‌گویند لحظات خاص مانند عکس در ذهنشان ثبت می‌شود و هر شب که تنها می‌شوند این عکس‌های خاص دوربینِ چشم، روشنایی تاریکی‌شان می‌شود؛ اما من نمی‌توانم این لحظه را ثبت کنم. همین لحظه‌ای که جلوی من رکاب می‌زنی و موهایت با رقصیدن در هوا اجازه می‌دهند لبخندت را ببینم، که کشیده‌تر از این نمی‌شود. همین لحظه‌ای که میان زمین و هوا در پروازی. همین لحظه‌ای که مدام فراموش می‌کنم و فراموش می‌کنی چه کسانی هستیم. این حس - حس یک موجود ناشناخته و رها - باعث می‌شود رویای آزادی در سر بپرورانیم و شاید رویای ابدی بودنِ با هم بودنمان.

        آرام‌تر رکاب می‌زنی تا کنار هم قرار بگیریم. با لبخند زدن حرفی را می‌زنم که هر دفعه می‌گویم: «وقتی با هم میایم دوچرخه‌سواری خیلی خوشحالی و وقتی خوشحالی خیلی خوشگلی.» سرت را تکان می‌دهی اما چشم از جاده ی جلویمان بر نمی‌داری، کاش می‌توانستم این لحظه را مانند عکس در ذهن ثبت کنم. می‌گویی: «ولی اگر همینطوری بهم نگاه کنی با مخ می‌خوری زمین...»

    - اگر این جمله رو یکی دیگه بشنوه چه فکری می‌کنه؟

    - فکر می‌کنه عاشقمی و شبا خواب عروسیمونو می‌بینی~

        راستش در این لحظه واقعا حس می‌کنم عاشقت هستم. من در کل عاشقت هستم اما در این لحظه حس می‌کنم همه باید عاشقت باشند؛ چون وقتی کسی را دوست داری ناخودآگاه به او شبیه می‌شوی و تو در نورانی‌ترین حالت ممکن قرار داری اگر آدم‌ها دوستت داشته باشند آنها هم مثل تو نورانی می‌شوند، مگر نه؟

  • نظرات [ ۱۲ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • شنبه ۱۲ شهریور ۰۱

    تلقین منفی، زشت است؛ هم صورتش هم درونش.

    به نام خدای حکیم

    پوچم... نه این دروغه..من فقط نیاز دارم با خودم کنار بیام. من پوچ نیستم و تا وقتی هم که نجواها رو می شنوم پوچ نمیشم. من تا وقتی به خودم اجازه ی امیدوار بودن بدم پوچ نمیشم.

    من هیچوقت از خودم اجازه ی امیدوار بودن را نمی گیرم تا بتوانم با دنیا کنار بیایم. من می توانم از این سیاهی به روشنایی بروم و میدانم شاید ان روشنایی نیز سیاه بشود پس به روشنایی دیگری می روم و دعا میکنم در آخر به روشنایی ابدی برسم. به خدا.

  • نظرات [ ۱۶ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • دوشنبه ۷ شهریور ۰۱

    چالش 19 سوال مرینا

    به نام خداوند پروانه ها~

    یوهو این چالش خوشگله.:"> 

    منبع

    از سلین تشکر میکنم که دعوتم کرد. 

    من هم دعوت میکنم از آلا، آیسان، سانبین، بلا، پری، نگرا ^^

  • نظرات [ ۲۹ ]
    • نرگسِ نوشکفته
    • شنبه ۵ شهریور ۰۱
    آستریا همیشه میگه انسان ها قوی تر از چیزی‌ان که خودشون فکر می‌کنن.

    +امیدوارم ازاین وب حس خوبی بگیری.:)